بسماللهالرّحمنالرّحیم الحمدلله ربّ العالمین، و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد، و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین، سیّما بقیّةالله فی الارضین. خیلی جلسهی شیرین و شیوا و پُرمغز و پُرفایدهای است این جلسه؛ منظورم شخص این جلسه نیست، [ بلکه ] جریان این جلسات است که شماها همّت گماشتید و جلسات شب خاطره را به عنوان یک حرکت ماندگار به وجود آوردید و خب بحمدالله امروز این حقیر هم توفیق پیدا کردم که بنشینم و بشنوم و استفاده کنم. بسیار خوب بود، خیلی استفاده کردیم، بهره بردیم؛ البتّه خاطرات امثال حقیر، خاطرات مهمّی نیست، چون همانطور که ایشان ( ۱ ) گفتند که وقتی خرّمشهر فتح شد ایشان در کرمانشاه خبرش را شنفتند ،( ۲ ) ما هم در تهران خبرش را شنفتیم. البتّه بد نیست این را عرض بکنم که - حالا یادم نیست که خبر از رادیو اعلام شده بود یا نه، شهید صیّاد تماس گرفت با من در دفتر ریاست جمهوری و گفت و بعضی از تفصیلات را هم گفت؛ از جمله گفت « الان که من دارم با شما حرف میزنم، عراقیها صف کشیدهاند برای اینکه اسیر بشوند »، خیلی تعبیر جالبی بود - من سوار شدم، بلافاصله همان بعدازظهر، رفتم خدمت امام که البتّه دیگر مردم در خیابانها پُر بودند و اظهار محبّت میکردند و اظهار شادی میکردند؛ رفتم همین تعبیر را به امام گفتم. گفتم آقای صیّاد میگوید که عراقیها صف کشیدهاند که بیایند اسیر بشوند؛ یک صف طولانی، ده پانزده هزار نفر ! خاطرات ما خاطرات مهمّی نیست، [ بلکه ] خاطرات بیانات در مراسم شب خاطره دفاع مقدس به مناسبت سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر