خارج دانشگاه این را معیّن بکند یا بنده مثلاً یک نکتهای در این زمینه بگویم؛ این، کار خود دانشگاه است. در خود دانشگاه، اساتید، مجموعهها، گروههای علمی، جوامع علمی دانشگاهی بنشینند فکر کنند، ببینند نوع ارتباط اساتید با مسائل جامعه، با مشکلات جامعه چگونه باید باشد، راهش چیست. اگر این [ طور ] نشد و اساتید از جامعه منزوی شدند، آن وقت این خواسته که دانشگاه بتواند مشکلات جامعه را حل کند، دستنیافتنی خواهد شد. اساتید نباید از جامعه منزوی باشند؛ [ مثل ] همان بلائی که بر سر روشنفکریِ کشور ما آمد. جامعهی روشنفکر ما از اوّل که تشکیل شد، به قول خودشان در برج عاج نشستند، با مردم مخلوط نشدند، با مردم همراه نشدند، خودشان هم این را اعتراف کردند، این را خودشان هم گفتند. من چند سال پیش در دانشگاه در بین دانشجوها این را گفتم [1] که در آن نمایشنامهای که آن شخص [2] نوشته بود - آی باکلاه، آی بیکلاه - یک آقایی روی ایوان هست که قضایا را میبیند، مسائل را مشاهده میکند امّا هیچ اقدامی از او دیده نمیشود، مطلقاً؛ این روشنفکر است. روشنفکر غربیِ از غرب منشأ گرفته، وضعش این است، شأنش این است، شأنش همان آقای روی ایوان در آن نمایشنامه است که هیچ اقدامی نمیکند، هیچ کاری انجام نمیدهد، فقط میبیند؛ خوب میبیند،