بیانات سال 98


اینها را سرِ دست بلند کند و نشان بدهد. عبّاس بابایی را یا صیّاد شیرازی را یا امثال اینها را انسان میتواند به یک ملّت نشان بدهد، میتواند به امّت اسلامی نشان بدهد و بگوید اینها، این [ طور ] بودند؛ آن تعهّدشان، آن فداکاری‌شان، آن تواضعشان، آن گریختنشان از نام و نشان. در یک برهه‌ای، فرمانده‌ نیروی هوایی را میخواستیم انتخاب کنیم، سه گزینه مطرح بود: شهید ستّاری، شهید بابایی و یک نفر دیگر که یادم نیست چه کسی بود؛ مال زمان ریاست جمهوری من است. من به خودشان محوّل کردم، گفتم من انتخاب نمیکنم - به نظرم خواستمشان، حالا یادم نیست، چون خیلی گذشته، سالها گذشته - خودتان بنشینید یکی‌تان را انتخاب کنید؛ نشستند انتخاب کردند. البتّه آن زمان بیشتر رسم بود که فرمانده نیروی هوایی خلبان باشد، شهید ستّاری خلبان هم نبود، نیروی فنّی بود، [ ولی ] او را انتخاب کردند؛ مثلاً گفتند به این دلیل، به این دلیل. یعنی مثلاً شهید بابایی که حالا یادم هست اسمش را یا آن دیگری که یادم نیست، میتوانست یک اشاره‌ای بکند که آدم بفهمد او مایل است که بشود فرمانده، راحت همین کار اتّفاق می‌افتاد، [ چون ] بالاخره او خلبان بود و خلبانها آن وقت در نیروی هوایی بیشترین امکانات را داشتند یعنی بیشترین شانس را داشتند برای فرماندهی؛ [ امّا اشاره‌ای ] نکردند. اینها خیلی مهم است؛ غالباً چشمهای ظاهربین و زبانهای جدا از اندیشه و فکر، این چیزها را نه می‌بینند و نه میگویند؛ امّا هست، وجود دارد. من در ارتش خیلی بوده‌ام، با خیلی از

«5»