بنده در قضایاى قیام امام حسین و همان حرکت از مدینه و مانند اینها نگاه میکردم؛ خب شب قبل از آن شبى که امام حسین (علیه السّلام) از مدینه بیرون آمد، عبداللّهبنزبیر بیرون آمده بود. هر دوى اینها در واقع یک وضعیّت داشتند امّا امام حسین کجا، عبداللّهبنزبیر کجا؟ حرف زدن، مقابله و مخاطبهى امام حسین جورى بود که همان حاکم آن روزِ مدینه که ولید باشد، جرئت نمیکرد با امام حسین درشت صحبت بکند. مروان یک کلمه گفت، حضرت آنچنان تشرى به مروان زد که سر جایش نشست. همینها رفتند دُور خانهى عبداللّه زبیر را محاصره کردند؛ برادرش را فرستاد، گفت که اجازه بدهید من حالا دارالخلافه نیایم؛ به او اهانت کردند و گفتند پدرت را درمىآوریم مرتیکه! باید بیایى بیرون؛ نیایى، تو را میکُشیم و مانند این حرفها؛ تا اینکه عبداللّهبنزبیر به التماس افتاد و گفت پس اجازه بدهید برادرم را بفرستم، خودم فردا بیایم؛ یکى گفت خیلى خب، حالا امشب را به او مهلت بدهید. وضعیّت عبداللّهبنزبیر که او هم یک شخصیّتى بود، با امام حسین اینقدر فرق داشت. با امام حسین به خاطر حرمتش، به خاطر عظمتش، به خاطر شخصیّتش، به خاطر قدرت روحیهاش، کسى جرئت نمیکرد آنجور صحبت بکند. بعد هم در راه وقتى که آمدند به مکّه، هر کس به امام حسین رسید که صحبتى با آن بزرگوار کند، خطابش به آن حضرت، جُعِلتُ فِداك ــ قربانت گردم ــ است؛ پدرم قربانت، مادرم قربانت! عَمّى وَ خالى فِداك؛ عمو و دایىام قربانت؛ اینجور با امام حسین حرف میزدند. شخصیّت امام حسین در جامعهى اسلامى اینجور برجسته و ممتاز است. عبداللّهبنمطیع در [راه] مکّه آمد پیش امام حسین، عرض کرد: یابن رسول اللّه اِن قَتَلتَ لَنَستَرقَّنَّ بَعدَك؛18 یعنى اگر تو قیام کنى و کشته بشوى، بعد از تو اینهایى که در سرِ کار حکومت هستند، ماها را به بردگى خواهند گرفت؛ امروز به احترام تو، از ترس تو، به هیبت تو است که اینها راه عادّى خودشان را دارند میروند. عظمت مقام امام حسین اینجور است.