جامعهى اسلامى، جامعهى امامت است؛ یعنى در رأس جامعه امام است؛ انسانى که قدرت دارد امّا مردم از روى ایمان و دل از او تبعیّت میکنند؛ پیشواى مردم است؛ امّا سلطان و پادشاه آن کسى است که با قهر و غلبه بر مردم حکم میراند؛ مردم دوستش ندارند، مردم قبولش ندارند، مردم به او اعتقاد ندارند ــ البتّه مردمى که سرشان به تنشان بیرزد ــ در عین حال با قهر و غلبه بر مردم حکومت میکند. بنىامیّه امامت را در اسلام تبدیل کردند به سلطنت و به پادشاهى، و هزار ماه یعنى نود سال در این دولت بزرگ اسلامى حاکمیّت کردند؛ تازه، بناى کجى که پایهگذارى شده بود، آنچنان بود که بعد از آن هم که علیه بنىامیّه انقلاب شد و بنىامیّه رفتند، بنىعبّاس آمدند که شش قرن ــ یعنى ششصد سال ــ بر دنیاى اسلام به عنوان خلیفه و جانشینان پیغمبر حکومت کردند؛ بنىعبّاسى که خلفائشان ــ یا به تعبیر بهتر پادشاهانشان ــ مثل بقیّهى سلاطین عالم، اهل شرب خمر و فساد و فحشا و خباثت و ثروت و اشرافیگرى و هزار فسق و فجور بودند، مسجد هم میرفتند و براى مردم نماز میخواندند، مردم هم پشت سرشان از روى ناچارى یا از روى اعتقاد غلط نماز میخواندند ــ البتّه ناچارى هم به آن معنا نبود، اعتقاد مردم را خراب کرده بودند ــ اینجور میشود.