بیانات سال 1375


ماجراى کوفه این‌جور است: لابد شنیده‌اید که نامه نوشتند به امام حسین، حضرت هم مسلم‌بن‌عقیل را فرستاد؛ گفت من این را میفرستم، اگر به من خبر داد که وضع خوب است، خود من هم خواهم آمد؛ مسلم‌بن‌عقیل هم تشریف برد کوفه، وارد منزل بزرگان شیعه شد، نامه‌ى حضرت را خواند، گروه‌گروه مردم آمدند، همه اظهار ارادت کردند، فرماندار کوفه هم ــ که کسى بود به نام نعمان‌بن‌بشیر، آدم ضعیفى بود، آدم ملایمى بود ــ گفت تا کسى با من نجنگد، من جنگ نمیکنم و با مسلم‌بن‌عقیل مقابله نکرد؛ مردم دیدند میدان باز است، آمدند شروع کردند با حضرت بیعت کردند؛ دو سه نفر از خواصّ باطل ــ طرف‌داران بنى‌امیّه ــ نامه نوشتند به یزید که اگر میخواهى کوفه را داشته باشى، یک آدم حسابى بفرست اینجا، این نعمان‌بن‌بشیر نمیتواند در مقابل مسلم‌بن‌عقیل مقاومت کند؛ او هم به عبیداللّه‌بن‌زیاد که فرماندار بصره بود، حکم داد که علاوه‌ى بر بصره ــ به قول امروز با حفظ سِمت ــ کوفه هم تحت حکومت تو است؛ و عبیداللّه‌بن‌زیاد از بصره یکسره تا کوفه تاخت ــ که حالا در قضیّه‌ى آمدن او هم نقش خواص معلوم میشود که اگر دیدم مجالى هست، ممکن است یک بخشى هم از آنجا برایتان عرض بکنم ــ رسید به کوفه در حالى که شب بود؛ عوام کوفه، مردم معمولىِ کوفه از همان قبیل عامى‌ها که قادر بر تحلیل نبودند، تا دیدند یک نفرى با اسب و تجهیزات و مانند اینها آمده و صورتش را هم بسته، خیال کردند امام حسین است؛ براحتى رفتند گفتند «السّلام علیک یا بن رسول اللّه» ــ خاصیّت آدم عامى و آدمى که اهل تحلیل نیست این‌جور است که منتظر تحقیق نمیشود؛ تا دید یک نفرى با اسب و تجهیزات وارد شده، بدون اینکه یک کلمه حرف با او زده باشند، میگوید این امام حسین است؛ همه میگویند «امام حسین»، «امام حسین»، «امام حسین»؛ بنا میکنند به او سلام کردن و احترام کردن؛ [آخر] بابا، صبر کنید ببینید چه کسى است ــ او هم اعتنائى به مردم نکرد و رفت دارالاماره، خودش را معرّفى کرد و رفت داخل؛ از همان جا مبارزه با جریان مسلم‌بن‌عقیل را شروع کرد.

«24»