این [مسئله] است که انسان را متوجّه میکند به اهمّیّت استقلال یک ملّت. آن وقت یک حاکمى بیاید سرنوشت کشورش را و ملّتش را ــ که در میان یک ملّت، اینهمه برجستگىهاى انسانى وجود دارد: در یک ملّت چقدر علما هستند، دانشمندان هستند، فرهنگیان هستند، عناصر فداکار هستند، انسانیّتهاى درخشان هست، فداکارىها هست، استعداد هست و چیزهایى مانند اینها ــ همهى این مجموعه را بسپرد دست یک چنین جلّادهایى، و تابع سیاست آنها [بشود] که آنها بگویند شما در قضیّهى خاورمیانه باید این موضع را بگیرید، بگوید چَشم؛ در قضیّهى بوسنى باید این عمل را انجام بدهید، بگوید چَشم! این درست است؟ براى یک ملّت خفّتى بالاتر از وابستگى نیست. براى یک ملّت جنایتى که از سوى مسئولان کشور سر بزند، سنگینتر از وابسته کردن آن ملّت نیست. براى مسئولان یک ملّت هیچ خدمتى و وظیفهاى بزرگتر از این نیست که استقلال ملّت را حفظ کنند.