اساس جهانبینى اسلام، اساس تفکّر اسلامى و تصوّر اسلامى از عالم وجود، یک چنین وحدتى است. به ادّعاها نگاه نکنید؛ به انگیزههاى ظاهرى نگاه نکنید؛ به کجفهمى و بدفهمى انسانهاى ناقص و قاصر نگاه نکنید؛ همهى عالمِ وجود مثل یک رودخانهاى، مثل یک شطّ جارىاى، به [سوی] یک نقطه حرکت میکند و به یک سمت راه میبرد. هنر بزرگ پیغمبران الهى این است که این غایت قُصویٰ3 را، این مقصد اعلیٰ را به بشر معرّفى کنند، به او بشناسانند، راه را نشان بدهند؛ بگویند که صراط مستقیم یعنى صراط الىاللّه؛ بفهمانند که هر چه در اختیار انسان است، از قواى انسانى ــ عقل او، احساسات او، حواسّ ظاهرى او، توانایى او، دست او، پاى او، چشم او ــ تا نعمتهایى که در طبیعت هست، همهوهمه وسایلى هستند براى اینکه انسان بتواند راحتتر این راه را طى کند. بهترین انسانها آن انسانى است که راه خدا را مىشناسد، هدف عالم وجود را مىشناسد ــ که هدف خلقت هم همین است ــ و از نیروهاى خود استفاده میکند براى رسیدن به این راه؛ از طبیعت هم استفاده میکند براى رسیدن به این راه؛ لذا بندگان صالح خدا خوابشان، خوراکشان، حرف زدنشان، تجارتشان، ورزششان، درس خواندنشان، کار سیاسىشان، کار اجتماعىشان، فعّالیّتهاى گوناگون دنیایىشان، همه و همه در جهت این هدف است. یک بهشتى در اطراف انسان به وجود مىآید؛ بهشتى که از همسانى و همرنگى احساسات انسان و خواست انسان و ارادهى انسان با مسیر طبیعى عالم وجود تشکیل شده است. در این زندگى اسلامىِ توحیدىِ معنوى، تناقض نیست، تضاد نیست، درگیرى نیست، اختلاف نیست. انبیا براى تفهیم این حقیقت مبعوث شدهاند و به میان بشر قدم نهادهاند تا به بشر بفهمانند که این اختلافات، ظاهرى و سطحى است.