خب، عرض کردم، من با شما که دارم صحبت میکنم، در نظر ندارم که شما دانشجویید ــ البتّه تقریباً همهى شما دانشجو هستید ــ من با شما به عنوان کسانى که در محیط دانشجویى یک مسئولیّتى را قبول کردهاید ــ حالا یا جزو یک انجمنى هستید یا جزو بسیجى هستید یا جزو دفتر نمایندگى هستید؛ بالاخره یک مسئولیّتى دارید ــ حرف میزنم. علّتش هم این است که بنده دورهى جوانىِ روحانیّت خودم را پیوسته با دانشگاه و دانشجوها گذراندهام؛ آن وقت من در مشهد بودم. از وقتى کار فکرى را شروع کردم، یعنى وارد کارهاى مبارزاتى [شدم] و آن جریان روشنفکرى مذهبى را یک جماعتى که بنده هم تقریباً جزو آن مجموعه بودم، وارد کردیم و بحثهاى روشنفکرى و بحثهاى قرآنى و بحثهاى حدیثى را با مبانى فکرى نو ارائه میکردیم، تقریباً همه یا اغلب سروکار ما در این مجموعه با دانشجوها بود. در سراسر کشور هم که ما حرکت میکردیم ــ من آن وقت تهران مىآمدم و جاهاى دیگر [هم] میرفتم ــ بیشتر تماس ما با دانشجوها بود. من نسبت به مسئولیّت در محیط دانشگاه یک حسّاسیّت دارم، یعنى احساس میکنم شما هر چه قدر و قیمت دارید، به مجرّد اینکه در محیط دانشجویى یک مسئولیّت به عهده گرفتید، این قدر و قیمت مضاعف خواهد شد و همهى خصوصیّات فکرى و ذهنى و عملى و منشها و رفتارهاى شما اهمّیّت پیدا میکند.