حالا شما ملاحظه كنيد، امام حسين (عليه السّلام) فرزند پيغمبر بود، فرزند علىّبنابىطالب (عليه السّلام) بود، فرزند فاطمهى زهرا (سلام اللّه عليها) بود، پرورشيافتهى آن خانه و آن دامن و آن تربيت و آن فضاى معنوى و آن بهشت روحانى بود ــ خب خود همينها چيزهایى است كه يک انسان را خيلى تعالى میبخشد ــ امّا به اينها قانع نشد. وقتى نبىّ اكرم از دنيا رفت، ايشان يک نوجوان حدوداً هفت هشت ساله بودند و وقتى اميرالمؤمنين به شهادت رسيدند، ايشان يک جوان سیوهفتساله یا سیوهشتساله بودند؛ در دوران اميرالمؤمنين هم كه دوران آزمايش بود، دوران تلاش بود، دوران كار بود، اين مايهى مستعد، زير دست آن پدر مرتّب ورز خورده بود و قوى شده بود، درخشان شده بود، تابناک شده بود. اگر همّت [آن] آدم مثل همّت ما باشد، خواهد گفت «خب بس است ديگر، همين خوب است؛ با همين، خدا را ملاقات كنيم»؛ امّا همّت حسينى اين نيست. در دوران حيات مبارک برادرش، كه ايشان مأموم برادرشان بودند و برادرشان امام ايشان بودند، ايشان همان حركت عظيم را ادامه دادند؛ باز همينطور پيشرفت است؛ باز در كنار برادر، انجام وظایف، اطاعت مطلق از امام زمان. اينها همه درجه است، اينها همه تعالى است؛ لحظهلحظههايش را حساب كنيد. بعد در مقابل شهادت برادر قرار گرفتند، بعد از آن هم ده سال زندگى مبارک اين بزرگوار ادامه پيدا كرده است ــ از وقت شهادت امام حسن تا هنگام شهادت خودشان، حدود ده سال و اندكى [میشود] ــ شما ببينيد امام حسين در اين ده سال قبل از عاشورا چه ميكردند؛ آن عبادت، آن تضرّع، آن توسّل، آن اعتكاف در حرم پيغمبر، آن رياضت معنوى و روحانى. اين يک طرف قضيّه.