آن روز، این جوانهای عزیز برای خدا قیام کردند و حرکت کردند. من در آن روزی که این عزیزان به سمت این جایگاه جهاد و شهادت و فداکاری حرکت میکردند، آنها را از نزدیک دیدم. در نزدیکی کرخهی نور، شهید عزیز، حسین آقای علمالهدیٰ (رضوان اللّه تعالی علیه) و بقیّهی جوانانی که همراه او بودند [را دیدم] که با دست خالی، بدون تجهیزات امّا با دلی سرشار از عشق و ایمان و با قلبی استوار از اتّکاء و توکل به پروردگار، به این طرف میآمدند. واقعاً انسان وقتی آن جوانها را میدید که داشتند با عزم راسخ میآمدند در قلب دریای دشمن، یک بار دیگر صحنهی صدر اسلام را، صحنهی عاشورای حسین را و کربلا را به چشم خود مشاهده میکرد. این بیابانها را نیروهای متجاوز پُر کرده بودند. تمام این سرزمین پاک و مظلوم و خونبار، در زیر چکمهی متجاوزان بود؛ نیروهای مسلّح ما، سازمانهای نظامی ما، همهی تلاش خودشان را انجام میدادند. این جوانها با دست خالی [بودند] ــ آن روز شاید عدّهی این جوانها بیست سی نفر بیشتر نبود؛ بیست نفر، سی نفر جوان، با دست خالی ــ امّا با دل استوار از ایمان و توکل به پروردگار؛ امّا [در مقابل] در اینجا، در این بیابانها چند هزار تانک و نفربر زرهی مستقر بودند. این جمع کوچک، با ایمان به خدا، با توکل میآمد برای مقابلهی با این جمع علیالظّاهر بزرگ؛ همچنان که حسینبنعلی (علیه السّلام) با جمع محدود، در مقابل دریای دشمن ایستاد؛ قلبش نلرزید، ارادهاش سست نشد، تردید در او راه پیدا نکرد، این جوانها هم همینجور. من از شهید علمالهدیٰ در همینجا پرسیدم: شما چه دارید از سلاح و تجهیزات که دارید میروید؟ دیدم اینها دلهایشان آنچنان به نور ایمان و توکل به خدا محکم است که از خالی بودن دست خودشان هیچ باکی ندارند! حرکت کردند آمدند. خواستار جهاد در راه خدا و پذیرای شهادت در این راه بودند، چون میدانستند حقّند؛ شهدای ما در هر نقطهی این جبههی عظیم، با همین روحیه، با همین ایمان جنگیدند.