بنده وقتی که در زمینهی اینجور کارهای ابتدائیای که ما داریم انجام میدهیم فکر میکنم، ضمن اینکه قلبم را خوشحالی فرامیگیرد، عمیقاً یک غمی هم بر دل و جان سایه میاندازد؛ زیرا که میبینم امروز در دنیا مسئلهی کامپیوتر و کاربردهای آن به کجاها رسیده، چه استفادههایی دارد از آن میشود، به چه مراحلی دارد این مسائلِ مربوط به این علومِ دقیق و ریز میرسد و چطور زندگی مردم را و علوم را و مراکز علمی را دارد بر بالهای خودش سِیر میدهد در آفاقی که خیلی از چشمهای ما دور است، و چطور ما هنوز در ابتدای کاریم؛ واقعاً دل غمگین میشود از اینکه چرا ما اینقدر دیر فهمیدیم و دیر جنبیدیم. هنوز هم ما در دست و بال خودمان این مال قدیم نیست، شاید یک روز اینها انشاءاللّه افسانه بشود امّا امروز متأسّفانه افسانه نیست، واقعیّتی است که وجود دارد کتابهایی را داریم که حتّی شمارهی صفحه ندارند؛ بنده مسالک5 دارم؛ هر وقت نگاه میکنم و میخواهم یک آدرسی بدهم، نمیدانم چه بنویسم، آدرس چه بدهم، شماره صفحه ندارد! مسالک، دو جلد کتابی که شاید حدود هزار صفحه مثلاً یا بیشتر، قطر دارد، آن هم [پُر از] مطلب، [شمارهی] صفحه ندارد! جواهر6 که حقیقتاً یک مخزن جواهر است، با چهلوخردهای جلد کتاب، فهرستی دارد که انسان وقتی نگاه میکند به آن فهرست این فهرستی که حالا فعلاً در اختیار ما است یک دهم آنچه که در جواهر مطلب هست و از یک فهرست، انسان انتظار دارد، از آن استفاده نمیکند؛ باید انسان این کتاب را همینطور بگردد، چقدر وقت، چه ساعات بیبازگشت و عزیزی صرف میشود برای اینکه انسان یک مطلبی را ببیند که آیا صاحب جواهر به این مطلب اشارهای یا تصریحی دارد یا ندارد؛ ببینید چقدر واقعاً غمگین میشود دل انسان. حالا این وقتها را چه کسانی صرف میکنند؟ آن انسانهای دانشمند، فاضل، باارزش که اگر این وقتهایشان صرف این چیزها نشود، اصلاً نخواهند بنویسند، یک اشاره بکنند، محتویات ذهنشان یک جایی جمع بشود، یک جایی ارائه بشود و اطّلاعات مورد نیازشان در چند ثانیه در اختیارشان قرار بگیرد فضلا و علمای ما الان باید اینجور باشند؛ دیگر بلند نشوند بگردند در این کتابخانه، دانهدانه این کتابها را ببینند که فلان کتاب هست یا نیست، یا این مطلب در آن هست یا نیست [چقدر خوب بود]؛ یعنی متأسفانه امروز ما خیلی از این جهات عقب هستیم.