نکتهی سوّم که من دیگر خیلی زیادی صحبت نکرده باشم و صحبت را تمام بکنیم این است که آقایان! ما در داخل این کارهای نمایشی آن روز هم یک عدّهای از آقایان بودند، به آنها هم من گفتم8 مواردی را میبینیم که اعصاب مردم را آشفته میکند؛ مثل آن جریانِ بعد از درس. حالا خوب است که آن جریان را برای آقایان و این حضرات خانمها هم من نقل بکنم. من چند روز پیش از این، دو سه هفته پیش، عصر از درس آمده بودم یک درسی دارم عصرها اینجا تا قبل از غروب یک فاصلهی کوتاهی است، این تلویزیون را من باز کردم تا این چند دقیقه که یک چایی میخورم تا وقت نماز بشود، استراحتی بکنم، ببینم تلویزیون چه دارد؛ وقتیکه تلویزیون را زدم این جور است که صدای تلویزیون زودتر به گوش میرسد تا تصویر؛ یعنی تلویزیون ما اینجور است من دیدم که یک صدای گریهی سوزناک یک بچّهای به گوش میرسد؛ حالا چیزی هم در صفحهی تلویزیون دیده نمیشود؛ من خیلی دلم سوخت؛ چه قضیّه[ای است؟] حالا برنامه چیست؟ برنامهی خردسالان؛ یعنی از کودکان هم کمتر البتّه بنده مشتریِ همهی اینها هستم؛ از کودک و خردسال و مانند اینها! یک بچّهای دارد گریه میکند به شکل واقعاً جگرسوزی؛ واقعاً میگویم؛ اگر باور نمیکنید، توصیه میکنم بروید همین نوار را بگیرید و گوش کنید. بعد، در این بین صفحه روشن شد؛ دیدیم بله چند بُرس بُرس که سرشان را [با آن] شانه میکنند هستند و دارند با هم حرف میزنند؛ یکی از اینها است؛ یک گریهای دارد میکند! به قدری این گریه سوزناک است، آدم نمیداند چرا آخر اینجور گریه میکند. غرض، به نظرم حدود شاید ده دقیقه یا هفت هشت دقیقه، الان دقیقاً یادم نیست، این فیلم تا پایانش طول کشید که البتّه گفتگوهای زیادی بهاصطلاح دیالوگهای زیادی به قول شماها بود لکن این گریه تقریباً مثل آن موزیک متن، از اوّل تا آخر هم بود؛ حرف هم میزدند امّا این گریه هم باز ادامه دارد. حالا قضیّه چه بود؟ من به شما بگویم، شما ببینید واقعاً انسان چقدر متأسّف میشود. قضیّه این است که یک مردی را هم نشان داد که همینطور موهای سرش ژولیده و نامرتّب بود؛ این بُرس، بُرس این آقا است نمایش این است این دارد پیش دوستانش، ]یعنی[ بُرسهای دیگر گریه میکند بهعنوان شکایت که این آقا سر خودش را با من بُرس نمیزند و سرش آشفته [است]! حالا شما ببینید! خب، این احتیاج دارد به اینقدر [گریه]؟ آخر این برنامهی خردسالان است؛ این گریهی دلسوز یک بچّه، ولو در یک فیلم غیرتراژدی، دل آدم را میسوزاند، روی انسان اثر میگذارد؛ مگر اثر نمیگذارد؟ اگر چنانچه جلوی پنجرهی اتاق شما، آنجا که دارید استراحت میکنید، همان زیر پنجره در کوچه، دو نفر با همدیگر بنا کنند دعوا کردن، به هم فحش بدهند، بدگویی کنند، این بگوید تو دروغ میگویی، آن بگوید نخیر تو خلاف میگویی؛ شما خوشتان میآید؟ به شما هم ربطی ندارد؛ نه داخل خانهی شما است، نه برادر شما است، نه دوست شما است؛ دو رهگذرند امّا دعوا ذهن انسان را آشفته میکند، اعصاب انسان را خراب میکند. گریه اعصاب انسان را خراب میکند؛ عزاداری اعصاب انسان را خراب میکند. چه داعی است که اینقدر این نمایشنامهها بیجهت، بیخود، بدون اینکه هیچ موجبی وجود داشته باشد [غمانگیز باشد]؟