من میخواهم عرض بکنم که مزاج ذهن ایرانی، یک مزاج داستانپرداز است؛ نمونهاش همین شاهنامه است. شاهنامه را از اوّل تا آخر که شما نگاه کنید، میبینید واقعاً سرشار است از داستانها. البتّه همهی داستانهایش به نظر ما لزومی ندارد که پرداخت بشود و مطرح بشود و گفته بشود؛ چه لزومی دارد؟ اصلاً یک چیزهایش بیخود است؛ لزومی ندارد، گفتن ندارد و جنبهی آموزشی ندارد. ما از داستانگویی چه قصدی داریم؟ چرا مدام گفته میشود باید به فرزندانتان داستان بگویید؟ داستان چرا اینقدر مورد توجّه همهی حکمای دوران تاریخ و ادیان از جمله اسلام است؟ چون داستان درس زندگی را میآموزد. در چهرهی قهرمانهای داستان، هر انسانی میتواند ایدئالهای خودش را پیدا کند و راههای زندگی را پیدا بکند؛ از این جهت است. خب اگر چنانچه راه غلط بنا شد به ما بدهند، پس این داستان از آن فلسفهی خودش دور افتاده و این ارزش را ندارد؛ بنابراین باید روی این نقطه تکیه کرد.