بسماللّهالرّحمنالرّحیم خیلی خوش آمدید آقایان و خانمها، و خیلی من خوشحالم از اینکه شما برادران و خواهران عزیز را در این جلسهی خودمانی از نزدیک زیارتتان میکنم. شاید بشود گفت که من تا حدودی جزو مستمعین شماها محسوب میشوم؛ بعضی از این کارهای نمایشی شما را چه آنچه شبها یا بعضی از اوقات دیگر در رادیو پخش میشود و چه بعضی از کارهایی که در تلویزیون هست که قاعدتاً بعضی از شماها در آن کارها هم ورود و حضور دارید؛ از جمله همین «قصّهی شب» شما را، اگرچه نه همیشه امّا گاهگاهی سابق بیشتر و حالاها یک خردهای کمتر شنیدهام و استفاده کردهام. حالا شما را از نزدیک زیارتتان میکنیم، با شما آشنا میشویم؛ هرچند که این آشنایی هم، آشناییِ درستوحسابیِ کاملی نیست، زیرا یک معرّفی اجمالی و بدون اینکه انسان بتواند در خاطره و یاد، درست ضبط کند و بدون اینکه ما از شما چیزی بشنویم [است]؛ ایکاش که فرصتی بود و یک قدری شماها میگفتید از مسائلتان، از آن امیدها و آرزوهایی که در زمینهی کار برای شما مطرح است و انگیزههایی که برای شما محترم است و عزیز است؛ ایکاش چنین فرصتی بود و من دوست میداشتم که اینجور باشد و بشنوم. خب الان ظاهراً نمیشود؛ وقت کم است و وضع جلسه اینجور نیست. شاید انشاءاللّه یک وقت دیگری را اگر خدای متعال توفیق بدهد به من، بتوانم در یک موقعیّت دیگری، یکجوری ترتیب بدهم که بتوانیم یک قدری بیشتر با شما آقایان یا خانمها، در این زمینهها صحبت کنیم.