بیانات و مکتوبات سال 1371


البتّه همان‌طور که اشاره شد، حوزه‌ی هنری تقریباً از اوّلی که به وجود آمد، چشم بنده را گرفت و جذب کرد؛ یعنی احساس کردم یکی از آن صوابهایی که بنده در طول تاریخ کار و تلاش فکری و عملی خودم سراغ دارم حالا در همان تعداد معدودی که هست همین است که از همان اوّل فهمیدم که این یکی، آن چیزی است که «اَصلُها ثابِتٌ وَ فَرعُها فِی السَّماء»5 باید باشد؛ یک کلمه‌ی طیّبه است. حوزه [هنری] را من از اوّل این‌جور احساس کردم و علّتش هم این بود که من در پیش از انقلاب، با جامعه‌ی هنری و ادبی و مانند اینها کم‌وبیش مرتبط بودم و لمس کرده بودم و آشنا بودم؛ نه از دور و از لحاظ آثارشان بلکه آدمهایشان را می‌شناختم؛ با خیلی از این چهره‌های نام‌ونشان‌دار ادب و هنر کشور، من از نزدیک نشسته‌ام، برخاسته‌ام، حرف زده‌ام، ذهنیّتهایشان و عقلیّت‌هایشان که گاهی از دور، لابه‌لای صد کاغذ زرورق پوشانده میشود تا به دست ما میرسد و از نزدیک که آدم این زرورق‌ها را زد کنار، میبیند که این مقوّا است و آن نقش و نگارها را هم ندارد اینها را من دیده‌ام. در محیط انقلاب، من فهمیدم که با همه‌ی نیاز شدید و مبرم و عطش‌گونه‌ای که انقلاب دارد به یک حرکت هنری که اعتقاد من و باور قلبی من این است که بدون آن تفکّر انقلاب نمیتواند آن جایی که باید برود، اصلاً برود و سِیر کند فضای فرهنگ و ذهن را من دیدم که فضا گرفته است. یک برهه از زمان در آن اوایل، در تیول6 حزب توده بود همه‌چیز در این کشور. در داخل جمهوری اسلامی، زیر حکومت جمهوری اسلامی، زیر قدرت ظاهری پاسدار و کمیته و سپاه و جبهه‌ی جنگ و رزمندگان و هیاهوی سیاسی و دیپلماسی و از این حرفها که همه‌ی ظواهر متعلّق به اسلام بود آن زیر آب وقتی‌که نگاه میکردیم، دیدیم علی‌رغم همه‌ی اینها یک حرکتی، یک جریانی دارد میرود به یک سمت دیگر؛ [برخلاف] جریان ظاهر. اروندرود ما همین‌جور است؛ اروندرود در بسیاری از مواقع یک جریان ظاهری دارد، یک جریانی آن زیر دارد؛ گاهی شش هفت متر قطر این جریان ظاهری است؛ آن جریان باطنی یک چیز دیگر است، از یک طرف به یک طرف دیگری میرود؛ آن از طرف دریا دارد می‌آید، این به طرف دریا دارد میرود؛ یک چنین حالتی را من حس کردم و هر کسی حس میکرد در اوایل انقلاب. جریان چپ و بخصوص حزب توده و نیروهای توده‌ای بر همه‌ی چیزها تقریباً مسلّط بودند و داشتند اصلاً حرکت انقلاب را [به یک سمت دیگر] میبردند. آن اوایل کار، حالا در آن بلبشوی همه‌طرفه‌ای که آدم نمیفهمید که اصلاً چی به کجا است و خیلی‌ها ملتفت نبودند که اصلاً مسائل هنری حضور دارد، وجود دارد، نقش دارد، ناگهان دیدیم یک گیاه سرسبزِ خوش‌چهره‌ی شادابِ صحیح‌العملی در یک سرزمین درستی روییده. ممکن بود ما صدتا این‌جور چیزی در تهران و در سراسر کشور داشتیم یا در حدّ بالقوّه‌اش را داشتیم یا بالفعل ضعیفش را داشتیم ولی چشم ما این یکی را تصادفاً دیده و بنده امید بستم به این. البتّه نباید من و هیچ‌کس دیگر ادّعا بکند که کسی غیر از خود آن تشکیلات و نیروهای درونی آن، در رشد آن مؤثّر بوده؛ یعنی آشنایی ما فقط در حدّ آشنایی است؛ این را من در مورد خودم باید عرض بکنم. ما فقط فهمیدیم و خوشحال شدیم و گرفتاری‌ها بیش از آن بود که کسی مثل بنده را در آن حد و در آن سطح اشتغال رها کند که بتوانم برسم به آن‌چنان کاری و رعایت این گیاه تازه‌روییده؛ اگرچه قلباً دوست میداشتم ولی خب قهراً نمیشد. بحمداللّه روزبه‌روز رشد کرده و آن مزاج سالمش توانسته عناصر مستعد را بگیرد و توسعه پیدا کند و رشد پیدا کند و کارهای زیادی انجام بدهد.

«7»