بیانات و مکتوبات سال 1371


خب، حرف ما با حوزه این است: شما مرزبانید؛ در مرز، همه‌چیز باید مستحکم باشد. ما ممکن است که در داخل خیابانهای شهر تهران، در رفت‌وآمدها، یک‌سری مراقبتهایی را اصلاً نه خودمان بکنیم که داریم رفت‌وآمد میکنیم، نه از مردمی که در کنار ما رفت‌وآمد میکنند توقّع داشته باشیم امّا وقتی که برویم در مرزها، بخصوص مرزهایی که از آنجا مورد تهاجم قرار میگیریم فرض بفرمایید که مرز عراق برای کشور ما وقتی آنجا راه میرویم، نمیتوانیم این‌جور راحت و بی‌خیال و بی‌هوا راه برویم. ای‌بسا که در اینجا شما حتّی چکمه هم پایتان نکنید امّا آنجا اسلحه هم ناگزیر ببندید! اگر چنانچه یک روزی آنجا جنگ نبود، یک روزی ان‌شاءاللّه مرزها امن شد، یک روزی دشمن دور شد، قدرت تهاجم پیدا نکرد، همان‌جا را هم ما مزرعه درست میکنیم، همان لب مرزها را باغ درست میکنیم، یک قالیچه‌ای پهن میکنیم، با آقای معلّم7 می‌نشینیم، گلی میگوییم، گل می‌شنویم، شعری ایشان میخواند، ما هم به‌به خواهیم گفت! امّا الان چه؟ ...... الان آنجا مرز است؛ آنجا وقتی ما راه میرویم، اگر شعری هم بنا شد برایمان بخوانند، باید شعر جنگی باشد و دشمن را دائماً به یاد ما بیاورد؛ به ما دائماً تذکّر بدهد که آقا! اسلحه‌ات ربوده نشود. طبیعت مرز این است؛ طبیعت مرز غیر از داخل محدوده‌ی زندگی عادّی است.

«10»