نوع دوّمِ زندگی این است که انسان برای یک هدفی زندگی بکند؛ یک هدفی که از خود او بیرون باشد. نمیگویم این هدف، همیشه الهی باشد؛ حتّی اگر این هدف مادّی هم باشد امّا مربوط به کلّ جامعه باشد یا برای بشریّت باشد، اگرچه تلاش کردن برای اینگونه هدفی، ممکن است انسان را از مسائل شخصی مقداری باز بدارد لکن این حُسن بزرگ را دارد که وقتی انسان تلاش کرد که این تلاش همیشه موفّق است؛ کار برای اهداف عالی همیشه موفّق است؛ این را خدای متعال در قوانین آفرینش قرار داده است که هر کسی حتّی برای هدفهای دنیایی کار کند و تلاش کند، خداوند او را به آن هدفها خواهد رسانید؛ مگر در خودِ کار یک خللی وجود داشته باشد که آن به خود انسان برمیگردد؛ وَالّا اگر کار برای هدف با اصول درست انجام بگیرد، قطعی است که به آن هدف دست یافته خواهد شد هرچه میگذرد، انسان احساس میکند که عمر او تلف نشده است [چون] برای یک هدف عالی زحمت کشیده است؛ و اگر این هدف یک هدف الهی باشد و به بشریّت برگردد، به آرمانهای خدایی برگردد، به صلاح و خیر بشر برگردد، به استقرار عدالت مربوط بشود، به مبارزهی با ظلم و جور مربوط بشود، هرچه عمر میگذرد، انسان احساس میکند که به هدف نزدیکتر شده است. وقتی در پایان راه هم به پشت سر خود نگاه میکند، میبیند فرسنگها به هدف نزدیک شده است، [لذا] حسرت ندارد و انسان احساس لذّت میکند. این، زندگی واقعی است؛ زندگی برای آرمانها و هدفهای والا.