بیانات سال 1371


نکته‌ی دیگر در آن جنبه‌ی لفظی این است که [قرآن] در همه‌ی ابواب سخن، زیبا سخن گفته. در باب شعر، مثلاً شعرای عرب میگویند اوج شعریِ فلان شاعر آنجایی است که راجع به جنگ سخن میگوید؛ وقتی که وارد چیزهای دیگر بشود، شعرش از اوج می‌افتد؛ اوج سخن فلان شاعر دیگر، آن وقتی است که راجع به بزم صحبت میکند؛ وقتی از بزم بیاید بیرون، وارد زندگی معمولی یا رزم بشود، از کیفیّت می‌افتد. در فارسی هم همین جور است؛ مثلاً آن لحن حماسی و آن سخن زیبای فردوسی، در میدانهای مشخصّی اوج میگیرد. یا مثلاً سعدی در کتاب بوستان که مثنوی است و درباره‌ی مسائل حکمت‌آمیز و مانند اینها حرف میزند، وقتی وارد بزمِ رزم میشود، میگوید من هم مثل فردوسی میتوانم [شعر] رزمی بگویم؛ یک جایی وارد میشود میگوید این جور نیست که سخن به فردوسی پایان گرفته باشد، نه، من هم میتوانم آن جوری بگویم، شروع میکند به گفتن،14 امّا همه‌ی کسانی که با سعدی و با زبان سعدی آشنا هستند میگویند ای کاش این تکّه را سعدی نگفته بود؛ همین که گفته «ما هم میگوییم» و وارد میدان شده، همین خراب کرده. خب کار سخن رزم و میدان جنگ و مانند اینها کار سعدی نبوده؛ سعدی در بوستان به همان سخنان حکمت‌آمیز و اینها بسنده میکرد، خیلی برایش بهتر بود. یا حافظ شیرازی؛ حافظ، خداوندگار زبان غزلی است و دیگر بهتر از او اصلاً معنی ندارد. آخرِ دیوان حافظ چند قصیده هم هست؛ شما آن قصیده‌ها را که نگاه کنید، می‌بینید دل آدم میخواهد حافظ اینها را نمیگفت، میگذاشت یک شاعر مثلاً بی‌ربطی میگفت که آدم ننگش نمیکرد که این را حافظ گفته باشد. [بنابراین] هر کدام در یک میدان. شعرای عرب هم همین جور هستند. در میان شعرای عرب، میگویند فلان شاعر وقتی سواره است خوب شعر میگوید؛ یعنی وقتی‌که پشت زین اسب نشسته و در میدان است، اینجا است که وقت شعر گفتن او است در این زمینه‌ها و در این مقوله‌ها؛ فلان کسِ دیگر نه.

«15»