دو سه جملهای خیلی کوتاه از حالات این روزها من عرض بکنم، برای اینکه این جلسهی ما آمیخته بشود به یاد آن بزرگوار و مختصری ذکر مصیبت امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام). وقتیکه آن ضربت غدرآمیز بر سر مبارک امیرالمؤمنین وارد شد، منادی در کوفه فریاد برآورد: تَهَدَّمَت وَ اللّهِ اَرکانُ الهُدیٰ؛17 پایههای هدایت ویران شد، و مردم فهمیدند که چه اتّفاق افتاده است. اگر کسی بخواهد یک تصویری از آن روز را در ذهن داشته باشد که خبر شهادت آن بزرگوار و آن محبوب دلها اگرچه نافرمانی میکردند، امّا او را دوست میداشتند؛ کسی نمیتوانست امیرالمؤمنین را دوست نداشته باشد چه به روز مردم آورد، به یاد بیاورد آنچه را در زمان خود ما در بیماری امام بزرگوارمان و بعد در خبر رحلت آن بزرگوار پیش آمد؛ دیدید چه غوغایی در دلهای مردم به وجود آمد! این یک مقداری وضع را برای ما ممکن است تقریب بکند. غوغایی شد شهر کوفه؛ امّا با وجود اینکه این غوغای مردم هست، خانوادهی امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة والسّلام) بلاشک احساس غربت میکردند؛ برای اینکه میدانستند آن بزرگوار با این مردم چگونه بود و از دست این مردم چه کشید. حضرت را با آن حال کسالت سخت و مسمومیّت شدید و با آن چهرهی خونآلود و محاسن خونین آوردند به منزل. دو روز تقریباً آن بزرگوار در آن حالت بودند و این خانواده در حال نهایت نگرانی و اضطراب که سرنوشت این بزرگوار چه خواهد شد. طبیب آوردند، معاینه کردند؛ بعد که فهمیدند آن بزرگوار مسموم شده است، آن وقت دیگر همه ناامید شدند از حیات امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام). اصبغبننباته نقل میکند که رفتم به عیادت آن بزرگوار؛ وقتی وارد شدم، دیدم چهرهی آن حضرت به قدری زرد بود که آن پارچهی زردی که بر فرق سر مبارک بسته بودند، نمیشد فهمید صورت حضرت زردتر است یا آن پارچه زردتر است؛ این اثر زهر بود و اثر کسالت و جراحت شدید بود. بعد هم میگوید از خانه که آمدم بیرون، غوغای مردم نشان داد که امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) از دنیا رفته است و به شهادت رسیده است.