انسان، علاوهی بر همهی اینها، یک نیاز فطری دیگر هم دارد که این نیاز فطری در آنها برآورده نمیشود. ممکن است در حال غفلت به سر ببرد امّا آن نیاز به حال خود باقی است. آن نیاز حالت آرامش قلب و طمأنینه است که جز با توجّه به خدا و جز با کار برای خدا تأمین نخواهد شد. آن کسی که از نعمت دنیا و از عیش دنیوی برخوردار است، آن اطمینان و آرامش و سکینهی روحی را ندارد. لذا هر لحظه برای او، از دست دادن این نعمتی که دارد یک دلهره است؛ هر لحظهای از عمر خود را که از دست میدهد یک خسارت و یک حسرت است؛ این چیزی را که دارد از دست میدهد، چیزی است که به جای آن هیچ چیزی در دست او نیست. یک خسارتی و یک حسرتی به طور دائم، گریبانگیر این انسانی است که از زندگی خوش و عیش و نوش و راحتی هم برخوردار است. ممکن است غافل و مست باشد امّا لحظاتی در زندگی او هست و این لحظات کم هم نیست که متوجّه میشود یک چیز قیمتی را که همهی هستی او است دارد بسرعت از دست میدهد؛ آن لحظات خوش زندگی است که هیچ چیز هم جای آنها را پُر نخواهد کرد. این ناآرامی است، این دغدغه است؛ این دغدغه هر آسایشی را برای انسان تلخ میکند، هر راحتیای را و هر همواریای را تبدیل میکند به ناهمواری. این چه جور زندگی کردنی است؟