نشانهی اوّلش این است که حکومت در آن جامعه، یک حکومت تحمیلی نباشد، فاسد نباشد، ضدّمردمی نباشد. پیغمبران که به حکومت رسیدند، این حکومت، حکومت مردمی بود، برای مردم بود، در خدمت منافع مردم بود، مردم به آنها عشق میورزیدند؛ پیغمبر ما که حکومت تشکیل داد، مردم به او عشق میورزیدند. وقتی که ابوسفیان در شب قبل از فتح مکّه، به همراه عبّاس عموی پیغمبر آهسته و مخفیانه، اردوگاه مسلمین را گردش کرد و صبح دید که پیغمبر وضو میگیرد و مردم، آب وضوی پیغمبر را از یکدیگر میربایند و به سر و صورت خودشان میریزند، گفت عجبا ! من کسریٰ و قیصر را دیدم یعنی پادشاه ایران را و امپراتور روم را دیدم امّا این شوکتی را که برادرزادهی تو دارد، در هیچکدام ندیدم. آنها بِزور، با سرنیزه، بر مردم حکومت میکردند امّا این بر دلهای مردم حکومت میکند، عواطف مردم را دارد، ایمان مردم را دارد، عشق مردم متوجّه به او است. یک چنین حکومتی با آنچنان پایهی مردمی و قاعدهی مردمی است که میتواند اصلاحات کند. اگر آن روالی که نبیّ مکرّم اسلام (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شروع کردند و پایهگذاری کردند، بهوسیلهی سلطنت بنیامیّه و بنیعبّاس در هم شکسته نمیشد، چهرهی دنیا چهرهی دیگری میشد.