خیلی خوب، من حالا چند جملهای عرض بکنم، باز بعد برادرها اگر مطلبی خواستید بفرمایید، بفرمایید که من هم مایلم که بشنوم از آقایان. در مورد این کار،4 من عقیدهام این است که اگر ما معتقدیم هنر انقلاب در این بخش، یعنی بخش قصّهنویسی و داستان و خاطره و این چیزها باید یک جَست نویی [بزند] و دنبال یک جَست نو باشیم جَست یک تعبیر مشهدی است؛ از یک درخت فرضاً کهنهای، اگر شاخهی جدیدی [میروید]، به آن جَست میگوییم آن همین است که الان خودش را نشان داده؛ بدون اینکه ما خواسته باشیم یک سرمایهگذاریای بکنیم. این از همان جوششهای طبیعی است، که صادقترین جوششها آن است که بدون درخواست و تقاضا خود را نشان بدهد. پریرو تاب مستوری ندارد / چو در بندی سر از روزن برآرد5 همین[طور] که ایشان6 میگویند امکانات نیست، درها بسته است امّا سر از روزن میآورد بیرون؛ ناگهان میبیند که اینهمه نوشتهی خوب، خودش را نشان میدهد. ما اگر توجّه کنیم که قصّهنویسی در ایران، لااقل در این پنجاه شصت سالی که ما میدانیم و بنده خبر دارم، یک چیز برجسته و درخشانی هیچوقت نبوده واقعاً قصّهنویسی در ایران نسبت به قصّهنویسی در جاهای دیگری از دنیا که ما نگاه میکنیم، تقریباً صفر است و اگر این زمینهی خالیِ قصّهنویسی در ایران را ببینیم، آن وقت میفهمیم که این کار چقدر کار باارزشی است. و اینکه این جوانها مثلاً برادر بسیجی رفته جبهه، بدون اینکه هیچ سابقهی نویسندگی داشته باشد، یک سال، دو سال، سه سال، جبهه بوده، حالا آمده قلم را برمیدارد و شروع میکند نوشتن؛ یک وقت میبینید یک چیز زیبا، دلنشین، گاهی همراه با طنزهای خیلی خوب [نوشته] است. واقعاً خیلی چیز عجیبی است. همین نوشتهی آقای مطلق7 یک چیز بسیار پُرطنز و شیرین و همچنین بعضی از نوشتههای برادران دیگر [اینطور است] و پیدا است که خیلی چیز اصیلی است؛ خیلی باید به این امیدوار بود. حالا من آن کسی که اسم میآورم، حجّت است؛ آن کسی که اسم نمیآورم، دلیل نیست که نظر من نسبت به او منفی است؛ نه، یکی یادم میآید، اتّفاقاً میگویم. همین آقای بایرامی واقعاً نویسندهی خوبی است؛ ایشان خیلی قشنگ مینویسند. یا آن آقای مخدومی در ارائهی تصویر و آن واقعیّتها خیلی خیلی خوب، خیلی زیبا، خیلی هنرمندانه [مینویسند]؛ بعضی از برادرهای دیگر هم همینجور. خب، این پیدا است که ما یک مایهی بسیار غزیر8 و پُر در اختیار داریم و این را باید قدر دانست؛ یعنی ما باید هرچه ممکن است سرمایهگذاری کنیم که این رشد کند. اصلاً قصّهی ایران ممکن است از داخل این در بیاید. ببینید شما، بین همهی آثار داستانی گذشتهی ما یک اثر مثل بینوایان ویکتور هوگو پیدا نمیکنید، یا مثل جنگ و صلح تولستوی اصلاً وجود ندارد؛ آن آثاری که مثل کاخهای بسیار پُرشکوه و باعظمتی است؛ از آنهایی است که مثلاً پانصد سال مثل ساختمان عالیقاپو [باقی میماند]؛ یک چیز اینجوری است؛ کتاب بینوایان یا تولستوی از این قبیل است.