[و امّا راجع به] بحث ترجمه که من عرض کردم. من همین کتابهای آقایان را که میخواندم، که یک بخشی از این آنها را اتّفاقاً همین دو سه ماه پیش خواندم که مضمونهایش هم خیلی نزدیک به هم بود؛ خیلی برای من هم جالب بود و بسیار بسیار مفید بود؛ یعنی من حقیقتاً استفاده کردم؛ بدون هیچگونه مبالغه و اغراقی من از این کتابها استفاده معنوی کردم. اتّفاقاً اوقاتی بود که قضایای الجزایر15 بود. انصافاً آن جوش و شور مردم الجزایر پاسخ داده نشد؛ یعنی آن رهبرها، ظرفیّتشان بهقدر آن حرکت نبود؛ اینجور معلوم شد. آن حرکتِ به آن عظمت، یک کسی مثل امام را میخواست که بتواند آن را آنجور بیاورد داخل کانال و هدایت کند تا برساند به سرمنزل مقصود. خب، متأسّفانه رهبرها کوچکتر از نهضت بودند و نهضت عظیمتر از رهبران خودش بود؛ خودجوش هم بود، معلوم هم بود که خودجوش است. دیدید به کجا رسید و اینها چه کردند. [الجزایر] کشوری است که با ایران فرق دارد. الجزایر تا فرانسه یک ساعت راه است؛ همانجا که پای تلویزیون مینشینند، تلویزیون فرانسه را مستقیم میگیرند، تلویزیونهای اروپا را میگیرند. من در سال ۶۳ یا ۶۴ بود که رفتم الجزائر؛ ضمن اینکه در آنجا زنانی را دیدم که حجاب ایرانی [داشتند]! یعنی کاملاً پیدا بود که این حجاب، سوغات ایران است؛ هیچ بروبرگرد نداشت؛ زنان جوانی در خیابانها راه میرفتند، ما همینطور که عبور میکردیم، دیدم که حجاب ایرانی داشتند، در کنار آن، فجیعترین شکل هیپیگری16 غربی را هم آنجا من دیدم! مثلاً یک پسر جوانی که از کمر به پایینش یک شلوار جین است، از کمر به بالا هم لخت است! نصف سبیلش را هم تراشیده، نصفش باقی مانده! یک جاهایی را رنگ کرده و گل انداخته! همین چیزهای چرندی که نشاندهندهی ابتذال زندگی غربی است؛ آن لجنی که زندگی دارد به آنجا منتهی میشود؛ یعنی آنجا اینجوری است. ما این چیزها را الحمدللّه هیچ وقت در ایران نداشتیم. در آنچنان فضائی، شما دیدید که چه حرکتی انجام گرفت؛ این پیدا بود که جوش خیلی قوی است. حالا در آن فضا که مردم احتیاج دارند به یک راهنما، ناگهان یکی از همین کتابهای شماها برود آنجا؛ همین [کتاب] فرمانده من،17 که واقعاً چقدر عالی است و چقدر این کتاب من را متأثّر کرد و منقلب کرد؛ یا بعضی از این داستانهای کوتاه مثل داستان نجیب18 که یکی از آقایان نوشتهاند یا آن کتابهایی که آقایان نوشتهاند، [یا کتابی مثل] زنده باد کمیل19 و چه و چه؛ همین کتابهایی که هست که شرح حال جبهه و شرح بدرقهی مردم از حادثه است؛ اینکه شما تشریح میکنید که ما از اینجا حرکت میکردیم، مردم چهجور از ما بدرقه کردند، این نشاندهندهی بدرقهی مردم از قضیّهی جنگ است؛ نشان میدهد که مردم نسبت به جنگ، چگونه برخوردی دارند. این اگر برود آنجا و مردم این را بخوانند، یک عالَم درسدهنده است، یک عالم روحیهدهنده است، اصلاً میفهمند چه کار باید بکنند، میفهمند کدام مراکز هست در کشورشان و در جامعهشان که باید به آن جاها امید ببندند و به آنجا پناه ببرند. نقش مسجد، نقش گروههای بسیجی و مانند اینها [را میفهمیدند]. به هر حال این ترجمه، بسیار کار مهمّی است منتها هوشمندانه باید انجام بگیرد. من حتّی وقتی این کتابها را گاهی میخواندم، به نظر میآمد که مثلاً اگر ما بخواهیم یک ترتیبی قائل بشویم، باید اوّل این کتاب را بدهیم، یک کتاب کوچک برود آنجا، با یک نشانهای نه چندان ایرانی، با بیان و قلمی که حقیقتاً خوب باشد، خوب نوشته شده باشد؛ برود آنجا، پخش بشود و بخوانند. بعد که این سابقه در ذهنها پیدا شد، یک کتاب دیگر برود و کاملاً جذب بشود. هر کتابی راه برای کتاب بعدی را باز خواهد کرد؛ تا برسد به کتابهای مفصّلتر و خاطرههای طولانیتر. به نظر من هیئتی از آدمهای هوشمند و با توجّه به جنبههای فرهنگ آن گروه میخواهد.