بسماللّهالرّحمنالرّحیم اوّلا به آقایان محترم، علما و روحانیّون و خطبای محترم حاضر در جلسه خوشامد عرض میکنم و این فرصت را مغتنم میشماریم برای طرح مسائلی که امروز به سرنوشت اسلام و انقلاب ارتباط پیدا میکند. در قضیّهی حرکت عاشورا نکات بسیار زیادی هست که اگر دنیای اسلام و متفکّرین جهان اسلام دربارهی این مسئله از ابعاد مختلف بررسی بکنند، راههای زندگی اسلامی و تکلیف نسلهای مسلمان در شرایط مختلف، در این حادثه و آنچه این حادثه را احاطه کرده است، از مقدّمات و مؤخّرات، تکلیف همهی اینها معلوم خواهد شد. یکی از این درسها، این نکتهی مهم است که حسینبنعلی (علیه الصّلاة و السّلام) در یک فصل بسیار حسّاس تاریخ اسلام، وظیفهی اصلی را از وظایف گوناگون و دارای مراتب مختلفِ اهمّیّت، تشخیص داد و این وظیفه را انجام داد؛ دچار توهّم و اشتباه نشد در شناخت آن چیزی که آن روز دنیای اسلام به آن احتیاج داشت. و این یکی از آن نقاط آسیبپذیر در زندگی مسلمین در دورانهای مختلف است؛ یعنی اینکه آحاد ملّت و راهنمایان آنها و برجستگان دنیای اسلام، در یک بُرههای از زمان، وظیفهی اصلی را اشتباه کنند و ندانند که چه چیزی اصلی است، باید به آن پرداخت و اگر لازم شد باید کارهای دیگر را فدای آن کرد؛ و چه چیزی فرعی و درجهی دوّم است. [باید] هر حرکتی را و هر کاری را بهقدر خود آن به آن اهمّیّت داد و برای آن تلاش کرد. در همان زمان حرکت اباعبداللّه (علیه السّلام)، کسانی بودند که اگر با آنها در باب این قضیّه صحبت میشد که قیام کنیم و میفهمیدند که این کار به دنبال خود، مشکلات و دردسرهایی را دارد، میچسبیدند به تکالیف درجهی دو؛ کمااینکه دیدیم همین کار را هم عدّهای کردند. در میان اینهایی که با امام حسین (علیه السّلام) نیامدند و حرکت نکردند، آدمهای مؤمن و متعهّد وجود داشت؛ اینجور نبود که همه اهل دنیا باشند؛ در بین این سران و برگزیدگان دنیای اسلام، آن روز آدمهای مؤمن و کسانی که میخواستند بر طبق وظیفه عمل بکنند بودند [امّا] تکلیف را نمیفهمیدند، تشخیص نمیدادند، وضعیّت زمان را تشخیص نمیدادند، دشمن اصلی را نمیشناختند، کار اصلی و محوری را با کارهای درجهی دو یا درجهی سه اشتباه میکردند؛ و این یکی از آن ابتلائات بزرگ دنیای اسلام همیشه بوده است. امروز هم ممکن است ما دچار آن بشویم و آنچه را مهم است، آن را با چیز کماهمّیّتتر اشتباه بکنیم؛ باید وظیفهی اساسی را که قوام و حیات جامعه به آن است، پیدا کرد. یک روزی در همین کشور ما، مبارزات ضدّ استعماری و ضدّ استبدادی و ضدّ دستگاه کفر و طاغوت مطرح بود [امّا] بعضیها هم این تکلیف را تشخیص نمیدادند و چسبیده بودند به کارهای دیگر؛ احیاناً اگر کسی تدریسی داشت، اگر تألیفی داشت، اگر یک حوزهی کوچک تبلیغی داشت، اگر هدایت جمع محدودی از مردم در کارهای دینی برعهدهی او بود، فکر میکرد که این کارها معطّل خواهد ماند اگر بپردازد به آن مبارزه! [لذا] مبارزهی به آن عظمت و به آن اهمّیّت را ترک میکرد برای اینکه از این کارها باز نماند؛ [این یعنی] اشتباه در شناختن آنچه لازم است و آنچه مهم و آنچه اهم است.