بیانات و مکتوبات سال 1371


من اگر بخواهم تشبیه کنم، وقتی‌که یک گروه نظامی در جلو با دشمنی مشغول جنگ هستند، غذایشان از عقب می‌آید، نیروی تازه‌نفَس از عقب می‌آید، ملزومات از عقب می‌آید، کاغذ دوستانه از پدر و مادر و دوستان از عقب می‌آید، روحیه از عقب می‌آید؛ عقبه تا سالم است، این نیروی در خطّ مقدم میتواند بجنگد. اگر دشمن عقبه‌ها را بمباران کرد و غذا از بین رفت، ملزومات از بین رفت، نیروی تازه‌نفَس از بین رفت، کاغذِ «دست شما درد نکند» از بین رفت، [کاغذ] پدر و مادرِ زهی[گو] و مرحباگو از بین رفت، این کسی که در جلو دارد مبارزه میکند، چطور قدرت مبارزه خواهد داشت؟ دو روز تلاشی میکند [امّا] از بین خواهد رفت. عقبه‌ی ما در مبارزه‌ی ملّت ایران با قلدری استکبار جهانی، عبارت بود از فرهنگ ما؛ منطقه‌ی عقبه‌ی ما عبارت بود از اخلاق اسلامی، از توکّل به خدا، از ایمان، از علاقه‌ی به اسلام؛ آن مادری که چهار پسرش شهید شدند، میگوید من برای اسلام این را دادم و راضی است. خانواده‌هایی را بنده خودم از نزدیک دیدم، به خانه‌ی آنها رفتم، با پدرومادرها صحبت کردم، روایت از دیگری نیست، درایت8 خود من است، از نزدیک آن را دیدم؛ یک خانواده دو پسر داشتند، هر دو شهید شدند؛ یک خانواده سه پسر داشتند، هر سه شهید شدند؛ این مگر شوخی است؟ این مصیبت مگر قابل تحمّل است؟ این پدر و مادر باید از غصّه دیوانه بشوند؛ بعد مادر که عواطف جوشان‌تری هم دارد، با کمال قدرت میگوید ما در راه اسلام دادیم، حرفی نداریم. عجب! تأثیر اسلام پس این است؟ تأثیر ایمان به خدا پس این است؟ این را دشمن فهمید. آن جوانی که پدر و مادرش به او میگویند جوان! تو هنوز شانزده سال، هفده سالَت است، برو دَرسَت را بخوان، برو بازی‌ات را بکن، لذّتت را ببر، برادرت رفت و شهید شد، یا برادرهایت هستند؛ میگوید نه؛ من برای اسلام سهم خودم را باید اداء کنم؛ این یک عبارتی است که ما فراوان در وصیّت‌نامه‌های شهدا دیدیم، از پدر و مادرهای شهدا بنده شنیدم، از خانواده‌ها شنیدم؛ اثر اسلام این است. یک روز امام فرمود که امروز اسلام محتاج کمک شما جوانها است؛ [یک] بعدازظهری بنده آمدم در خیابانها یک جایی کاری داشتم و از جایی میرفتم دیدم اصلاً مثل روزهای اوّل انقلاب شده؛ مردم دارند حرکت میکنند به طرف پاوه، در آن وقتی که امام آن دستور را فرمودند؛9 این ماجرا و این صحنه، بارها تا آخر جنگ تکرار شد. هر وقتی که اسم اسلام بود، فرمان امام بود که فرمان امام هم فرمان اسلام است، مردم برای امام به‌خاطر اسلام اهمّیّت قائل بودند ناگهان میدیدید این ملّت جوش برمیدارد،10 این جوانها میریزند شهر را، دِه را، دانشگاه را، بازار را، کار و کسب را، میدان فوتبال را، همه‌ی مشاغل را رها میکنند، میروند برای چه؟ برای اینکه جانشان را در معرض خطر مرگ بگذارند. این شوخی نیست. خب، دشمن کور که نبود، اینها را دید و اینها را تحلیل کرد. فهمید این ملّت یک عقبه‌ای دارد؛ تا آن عقبه هست، این ملّت را با محاصره‌ی اقتصادی و با محاصره‌ی نظامی و با مانند اینها نمیشود به زانو درآورد [پس] آن عقبه را باید بمباران کرد؛ فرهنگ او را، اخلاق او را، ایمان او را، ایثار او را، اعتقاد به دین او را، اعتقاد به رهبری او را، اعتقاد به قرآن و جهاد و شهادت او را، اینها را باید از بین برد و از بعد از جنگ شروع کرد؛ محیط هم مناسب بود، چون آن کوره‌ی گداخته‌ی جنگ جوان را به خود مشغولش میکرد، به خود جذبش میکرد، گوشش به این حرفها بدهکار نبود. وقتی آن کوره هم خاموش شد، محیط مناسبی شد و شروع کردند، به‌طور وسیع هم شروع کردند و ابزارهای متعدّدی را به کار گرفتند.

«8»