شما ببینید چطور وقتیکه یک ملّتی مثل طوفان میغرّد، دستگاههای حکومتی دنیا مثل پرِ کاه به هوا میروند؛ دیدید در اروپای شرقی چه شد و چطور یکییکی نظامهای استبدادی و استکباری در آسیا و آفریقا و جاهای دیگر فروریخت؛ جلوی چشم خودمان این چندساله چقدر دیدیم؛ از همه هم نزدیکتر و بهتر، نظام پادشاهی. خب ظواهر امر نظام شاهنشاهی که مثل نظام جمهوری اسلامی نبود؛ اینجا مأمورین و مسئولین نظام با مردم رفیقند و نزدیک به مردمند؛ مردم اینها را میبینند. ملاحظه میکنید رئیسجمهور4 مسافرت میکند به یک شهرستانی، مردم مثل بچّههایی که پدرشان را دیدهاند، میریزند دور او با کمال عشق و علاقه، از نزدیک او را مشاهده میکنند، به او اظهار علاقه میکنند، کاغذشان را به دست او میدهند، او هم به درددلهای مردم میرسد؛ آن روز که اینجوری نبود. فاصلهی بین مسئولین نظام و مردم، مثل فاصلهی بین آسمان و زمین بود؛ هم فاصلهی جسمی، هم فاصلهی معنوی؛ اصلاً مردم آنها را یک چیز دیگری و از یک عالم دیگری میدانستند؛ البتّه نفرت هم داشتند از آنها؛ این فاصلهها موجب نفرت هم هست. از مسئولین نظام قدرتهای شکستناپذیرِ خشنِ غیرقابل دسترسی درست کرده بودند. همان شکل و نظم پوشالی را دیدید که چطور مردم توانستند علیرغم ناامیدیای که ترویج میشد آمدند در میدان و بکل آن را زیرورو کردند، مثل پنبهی حلّاجیشده؛ اینقدر بیجان و سبک و بیمحتوا بود. خب، یأس موجب میشد که بعضی وارد میدان نشوند؛ یأس را باید از خود دور کرد.