حالا من غرضم این است که پدرها و مادرهای این شهدای زمان ما، یک نقش بزرگی را ایفا کردند؛ و آن نقش این بود که کاری کردند که این مبارزه ادامه پیدا کند. اگر پدران شهدای ما و مادران شهدای ما در آن وهلهی اوّل مثلاً سال اوّل، یا دو سال اوّل اظهار بیصبری میکردند و این بیصبری در جامعه منعکس میشد و به پدرها و مادرهای دیگر میرسید، شما خیال میکنید بچّههای دیگران به این آسانی میتوانستند جبهه بروند؟ مادرها اینجور رضایت میدادند؟ پدرها اینجور استقبال میکردند؟ پدر شهید میگفت من این را خودم دیدم؛ یک وقتی منزلشان در تهران رفته بودم به او گفتم که پدرجان! یا من میروم یا تو برو؛ او گفت که نه پدر! تو پیری، من میروم؛ گفتم نه، پس صبر کن اوّل من بروم، بعد میآیم و تو برو. خب ببینید این چه روحیهی عجیبی است؟ همین روحیهها بود که جهاد را مستمر کرد. این جهاد، بدون این چیزها استمرار پیدا نمیکرد.