حالا آن سبکی که پیشنهاد شد و بحمداللّه امروز در جریان عمل است در حوزهی علمیّهی قم، این است که یک مجموعهای از فضلای طراز اوّل قم مجموعهی سیاستگذاری را در امور حوزه به عهده بگیرند و یک مدیر مختار که دارای اختیار باشد و بتواند و قدرت تصرّف داشته باشد، کارهای اجرائی را انجام بدهد؛ یعنی آنها سیاستگذاری کنند، یک مدیر اجرا کند. این جور نباشد که در اجرا شرکت به وجود بیاید، [زیرا] که «لَو کانَ فیهِما ءالِهَةٌ اِلَّا اللّهُ لَفَسَدَتا»؛25 در امر اجرا این جوری است که اگر چنانچه چند نفر با سلایق مختلف بخواهند دخالت کنند یا بخواهند حتّی مشورت کنند با همدیگر، آرائشان را روی هم بریزند و کار بکنند، این کار نشدنی است. حالا آنجاهایی هم که کارِ دستهجمعی تجربه شده در امور کشور و کشورداری و دولت و امثال ذلک دیدیم که این کار عملی نیست و لذا در اواخر حیات مبارک امام (رضوان اللّه تعالی علیه) دیدید که هر جایی که اشتراک و توازی و تداخل بود، ایشان قاطعاً یک طرف را معیّن کردند و به اینجا رسیدند که مدیریّت واحدهی مسلّط بر کار وجود داشته باشد؛ در حوزهی علمیّهی قم و در حوزههای علمیّهی ما که خب کار دستهجمعی هم خیلی تجربه نشده. بنابراین، کار مشترک و دستهجمعی عملی نیست. کار مشترک بایستی در سیاستگذاری باشد، امّا اجرای برنامهها و حتّی برنامهریزیِ عملی هم باید به وسیلهی یک نفر انجام بگیرد؛ یعنی یک عدّهای کار کنند، یک نفر تصمیم بگیرد؛ عدّهای برنامهریزی را و مقدّمات را فراهم کنند، مشورت کنند، هماهنگی کنند، آن که میخواهد تصمیم بگیرد یک نفر باشد که بگوید این اجرا بشود و خودش هم اجرا کند، منتها بر اساس آن سیاستها و کلّیّاتی که آن جمع معیّن کردهاند و خطّ مشیای که آنها معیّن کردهاند. بحمداللّه این کار دارد انجام میگیرد؛ فضلای بهنامِ حوزه و شخصیّتهای برجستهی حوزه و کسانی که از نظر همه مورد قبول هستند و محترمند در داخل حوزهی علمیّه، بایستی پیشقدم بشوند و استقبال کنند. خب مسئولیّت همین است دیگر؛ مسئولیّتِ سنگینی است. «مسئولیّتپذیری» که ما این قدر [از آن] تعریف میکنیم، یعنی همین. در زمان امام (رضوان اللّه تعالی علیه) گاهی اوقات میشد که خدمت ایشان میرسیدند حالا [برای] بنده هم اتّفاق افتاد در چند مورد، بعضیهای دیگر را هم دیده بودم و میگفتند ما خسته شدیم، من خسته شدم، میخواهم مثلاً اگر اجازه بدهید [بازنشسته شوم]، ایشان میگفتند من از همهی شما اولیٰ به خسته شدن هستم. راست هم میگفت؛ پیرمردی [بود] که از قریب هشتادسالگی، کار به این عظمت را بر دوش گرفت! خب سینه سپر کرد آمد داخل میدان، نگفت من نمیکنم، نگفت من نمیتوانم یا باید استراحت کنم یا باید بازنشسته بشوم؛ وارد میدان شد، در این راه هم به ملکوت اعلیٰ پیوست و روح مطهّرش پرواز کرد. چقدر خوب است که انسان مسئولیّت را قبول بکند.