من حالا همینجا این نکته را عرض کنم: من گاهی میشنوم که بعضی از مسئولین که به مسافرت میروند مثل ما که حالا آمدیم شهرکرد برای خاطر مسافرت اینها، یک ظاهرسازیهایی میکنند؛ من از این خوشم نمیآید. قبل از همین سفر، یک گزارشی به من رسید برای سفر یکی از مسئولین که به فلان شهر رفته بود، آنجا برای خاطر او خیابانها را خطکشی کرده بودند، نمیدانم گُلکاری کرده بودند در همان مسیر او، یک جاهایی را رنگ و روغن زده بودند و کارهایی مانند این کرده بودند؛ من اوقاتم تلخ شد. به ذهنم آمد که به دفتر خودمان بگویم این سفر آتی ما که خواهیم رفت یعنی همین شهرکرد مواظب باشید که در رفتن ما این کارها انجام نگیرد. گویا یادم رفته؛ وَالّا اگر من گفته بودم و آقایان هم اقدام میکردند، این کارها نمیشد؛ که شنیدم اینجا هم شده، که اگر شده باشد بد کاری است. این کارها چه لزومی دارد؟ من یادم میآید زمانهای طاغوت، یکی از چیزهایی که ما را وادار میکرد که به ریش آن دستگاه بخندیم، همین کارها بود. ما که فریب این چیزها را نمیخوریم. آنها ظاهربین بودند، آنها سطحی نگاه میکردند، آنها دلشان به همین خوش بود که مسیر حرکتشان آباد باشد؛ هرجای دنیا خراب بود، خراب بود. ما که این حرفها سرمان نمیشود. [اگر] مسیر حرکت بنده ویرانه باشد، چاله چوله باشد امّا روستاهای شهرکرد آباد باشد، من آن را بیشتر دوست دارم و آن را هم میفهمم. من که نمینشینم که به من فقط گزارش رسمی بدهند. دیدید امروز چندهزار نفر آدم آمدند پیش من؛2 بعضی فقط مصافحه کردند رفتند، بعضی حرفهایشان را زدند؛ من هم که غافل نمیمانم از حرفهای آنها نامه نوشتند، شفاهی گفتند به یاد میسپارم؛ اسم خیلی از روستاهایی که گفتند، به یاد من است؛ امروز هم به این آقایان گفتم از فلانجا آمده بودند، از فلانجا آمده بودند و [این]حرف را زدند. هیئت میفرستیم آقایان تشریف بردند به شهرهای مختلف، درددلهای مردم را گوش میکنند.