یک نکتهی دیگر که حالا این اگرچه در همان حرفی که اوّل گفتیم مندرج است امّا من حالا این یک کلمه را عرض بکنم این است که در سالهای اوّل ریاست جمهوری بنده گاهی اوقات رؤسای دانشگاهها یا اساتید، تنها میآمدند پیش ما، چند نفری میآمدند، واسطه میفرستادند و از من میخواستند که شما سفارش ما را به این دانشجوها بکن؛ این دانشجوها ممکن است حرمت استاد را در کلاس نگه ندارند. آن وقتی بود که گاهی مثلاً در کلاس، استادی یک وقتی یک حرفی میزد، یک اشارهای میکرد، اهانتی مثلاً از دهنش خواسته ناخواسته [بیرون میآمد]، یا مثلاً زیّاش6 یا لباسش جوری بود یا سابقهاش [خوب نبود]، دانشجوهای انقلابی برمیگشتند به طرف اینها. اینها مکرّر میآمدند پیش ما که یک سفارشی به این دانشجوهای انقلابی بکنید، ما هم کردیم؛ حقّاً و انصافاً بنده هم آنوقتها بارها سخنرانی کردم در تهران، در شیراز، در تبریز، جاهای دیگر و به دانشجوها گفتم که آقا چرا شما قدر علم را نگه نمیدارید؟ و دانشجوها هم خدا پدرشان را بیامرزد از ما گوش کردند و آنچه ما میخواستیم، همان را عمل کردند.