یک نکتهی اساسی دربارهی شهریار هست که اگر ما روی آن تکیه بکنیم، به نظر من شایسته است. و آن، این است که شهریار در یک دوران مهمّی از زندگیاش یعنی در شاید حدود سی سال آخر زندگی یک دوران عرفانی و معنویِ بسیار زیبایی را گذرانده و به اُنس با قرآن و اُنس با معنویّات و خودسازی پرداخت؛ به خودش رسید و سعی کرد آن باطن خودش و معنویّت خودش را صفایی ببخشد؛ و خود او در اشعار بیست، سی سال اخیر، این معنا را بروشنی بیان کرده. حتّی آنطور که من شنیدم شاید از خودش شنیدم، الان درست یادم نیست لکن شنیدم این را مشغول نوشتن یک قرآنی بود. وقتی که انقلاب پیروز شد، او با همان روحیهی دینی و ذهنیّت صاف و روشن خودش، از انقلاب استقبال بسیار خوبی کرد. شاید در آن یکی دو سالهی اوّل انقلاب، کسی از ماها به یاد شهریار هم نبود؛ یعنی گرفتاریها آنقدر زیاد بود که انسان به یاد شهریار نمیافتاد. یک وقت دیدیم صدای شهریار از تبریز بلند شد در ستایش انقلاب؛ دیدیم این مرد همهی جزئیّات انقلاب را دارد تعقیب میکند؛ در همهی مواقع حسّاس انقلاب، او نقش مؤثری را ایفا کرد.