من دیروز عصر دیروز روز دوشنبه بود از درس برگشتم. نزدیک غروب ما بین درس و مابین غروب که میخواهم نماز بخوانم، یک ده دقیقهای، یک ربعی هست که من میروم یک چایی میخورم و آماده میشوم برای نماز؛ حالا از درس آمدهام خسته، حالم هم خیلی خوش نبود، گفتم تلویزیون را باز کنم17 ببینم چه [برنامهای] دارد؛ این تلویزیون را که روشن کردم، دیدم یک صدای گریهی جانسوز یک بچهای به گوش میآید! یعنی چه؟ قضیّه چیست؟ تا وقتی صفحهی تلویزیون روشن شد. چون صدا زودتر میآید تا صفحه18 حالا این را من میگویم تا شما بروید به آقایان بگویید؛ چون پریروز آقای فریدزاده19 اینجا بود و سفارشهای زیادی به ایشان کردم، [امّا] باز دیروز این منظره تکرار شد بعد که صفحه روشن شد، دیدم نه، در صفحهی تلویزیون هم چیزی [نیست]، امّا صدای گریه هنوز دارد میآید. واقعاً یک گریهی دلسوز؛ من از صدای گریهی بچّه خیلی هم متأذّی میشوم، یعنی خیلی حسّاسم؛ حتّی از تلویزیون هم که به گوش برسد، من ناراحت میشوم از صدای گریهی بچّه. حالا چند دقیقه آمدهایم تلویزیون را روشن کنیم، یک استراحتی، یک چاییای و برویم سراغ نماز و بعد هم کارهای بعد از نماز، دیدیم بله، صفحهی تلویزیون روشن شد و صدای گریهی بچّه [میآید] و چند تا از این بُرسهای سر شانه کردن در صفحه دیده میشود! بعد که یک چند لحظهای من تأمّل کردم، قضیّه معلوم شد. قضیّه این است که این آقای مجری برنامه حالا هر که هست؛ برنامه هم ایرانی بود میخواهد تبلیغ کند مرتّب کردن موی سر را با بُرس و اینکه چقدر بد است که موی انسان آشفته باشد. منظره هم این است که چند تا بُرس دارند با هم حرف میزنند، یک چهرهای را هم نشان میدهد! این بُرسی که دارد گریه میکند، به دیگران میگوید که نگاه کنید این چهره موی سرش را با من شانه نمیکند. برای نشان دادن این مفهوم، آن گریهی جانسوز را گذاشتند برنامهی کودکان بود؛ یعنی برنامهی کودکان هم نه، [برنامهی] خردسالان؛ چون برنامهی کودکان که خب مناسب ما است!20 این [مخصوص] خردسالان بود که به نظر من هر خردسالی این را بشنود، دلش کباب میشود. بابا این گریه را چرا میگذارید؟ خب میتوانست همین را با شوخی و مسخرگی بگوید. مثلاً بگوید نگاه کنید این مردِکه، این پسره یا این خانمه، موی سرش را شانه نمیکند چقدر زشت است، آنها هم غشغش بخندند، مثلاً بگویند بله ببین چقدر زشت است. خب اینکه میشد این کار را بکنند؛ چرا گریه بکنند؟ گریهی جانسوز را گذاشته در تلویزیون برای این مضمون خیلی ابتدائی و مبتذل؛ و ما متأسّفانه در رادیو و تلویزیون و بخصوص بیشتر در تلویزیون از این چیزها زیاد داریم. وقتی انسان [تلویزیون را] باز میکند، میبیند دعوای خانوادگی است و دو نفر دارند دعوا میکنند. خب بابا، شما که در خانه نشستهاید، اگر از همسایهتان، یا کسی که نمیشناسید، صدای دعوا بیاید، شما ناراحت نمیشوید؟ آدم خودش باید فقط دعوا بکند تا ناراحت بشود یا جلوی چشم انسان باشد؟ خب، این فیلم است؛ طبیعت فیلم این است که انسان را ببرد در فضای حادثه؛ وَالّا که فیلم نیست، هنر نیست. خب وقتی انسان میرود در آن فضا، فضای دعوا است، جنگ و جدل است، زن و شوهر دارند پدرِ همدیگر را درمیآورند؛ خب چرا این را منتقل میکنید و روز جمعهی مردم، شب شنبهی مردم، شبِ فیلم مردم، ساعت استراحت مردم، بعد از درس مردم21 را که حالا من بعد از درس آمدم یک دقیقه بنشینم خراب میکنید با این کار؟ ببینید، این است؛ این نکتهی اساسی است. خب شما به این توجّه کنید و در «صبح جمعه با شما» واقعاً بکلّی پرهیز بشود از هر چیزی که مأیوسکننده، دلخراش و دلخوریدار و مانند اینها است؛ نه، برنامهی شاد؛ برنامهی شاد. شادی را، فرح را، سرور را اصل قرار بدهید و هر پیامی میخواهید بدهید، در لابهلای آن بیاید؛ چرا در لابهلای یک چیز نومیدکنندهای بیاید؟ این هم یک نکته.