بیانات و مکتوبات 1369


یک نفری را مدّتهای مدید در زمان عبدالملک و بعضی پسرهای عبدالملک گماشتند بر عراق، به نام یوسف‌بن‌عمر ثقفی؛ سالها حاکم و والی عراق بود. یک آدم عقده‌ای بدبختی بود که از عقده‌ای بودن او چیزهایی نقل کرده‌اند. مرد کوچک‌جثّه و کوچک‌اندامی بود، عقده‌ی کوچکی جثّه‌ی خودش را داشت. وقتی که پارچه‌ای میداد به خیّاط تا بدوزد، میگفت آقا، این پارچه‌ای که میخواهی لباس بدوزی، برای ما بس است؟ اگر خیّاط نگاه میکرد به پارچه و به او میگفت که بله، زیاد هم می‌آید، پارچه را از این خیّاط که میگرفت هیچ، دستور میداد خیّاط را مجازات هم بکنند! خیّاط‌ها فهمیده بودند؛ وقتی پارچه‌ای را به خیّاط عرضه میکرد، میگفت برای من بس است یا نه، نگاه میکردند، میگفتند: نه، این ظاهراً کم بیاید برای شما؛ این پارچه‌، و هیکل شما و جثّه‌ی شما؟ خوشش می‌آمد؛ این قدر او احمق بود؛ با اینکه خب میدانست که خیّاط دارد دروغ میگوید؛ خب، مثلاً برای او دو متر پارچه کافی است؛ پارچه‌ی سه متری را عرضه میکند به خیّاط، خیّاط میگوید: گمان نمیکنم [کافی باشد]، باید زحمت بکشم تا دربیاورم برای شما. او لذّت میبرد! او همان کسی است که زیدبن‌علی (علیه الصّلاة و السّلام) را در کوفه به شهادت رساند. سالها یک چنین کسی را مسلّط بر جان و مال و عِرض مردم گذاشته بودند، چون وابسته‌ی به رأس قدرت بود؛ نه یک اصل و نسب درستی، نه یک سواد درستی، نه یک فهم درستی. اینها آفت است؛ اینها بزرگ‌ترین آفتها است برای یک نظام.

«17»