بیانات و مکتوبات 1369


در دوران امام حسن، یک جریان مخالف آن‌چنان رشد کرد که به صورت یک مانع توانست ظاهر بشود. البتّه این جریان مخالف در زمان امام مجتبیٰ به وجود نیامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر کسی بخواهد یک قدری دور از ملاحظات اعتقادی و صرفاً متّکی به شواهد تاریخی حرف بزند، شاید بتواند ادّعا کند که این جریان حتّی در دوران اسلام به وجود نیامده بود، بلکه ادامه‌ای بود از آنچه در دوران نهضت پیغمبر، یعنی دوران مکّه وجود داشت؛ زیرا بعد از آنکه خلافت به دست بنی‌امیّه رسید، یعنی زمان عثمان چون عثمان از بنی‌امیّه بود تواریخ سنّی و شیعه هر دو نقل کرده‌اند اینها مسائل اعتقادی نیست و از دیدگاه اعتقادی اصلاً ما بحث نمیکنیم؛ یعنی من خوش ندارم از آن دیدگاه مسائل را بررسی کنم؛ فقط [از دید] تاریخی در یک مجلسی ابوسفیان که آن وقت نابینا هم شده بود، با دوستانش دُور هم نشسته بودند؛ ابوسفیان پرسید چه کسانی در جلسه هستند؟ گفتند: فلانی، فلانی، فلانی؛ بعد از آنکه خاطرجمع شد که در جلسه آدم بیگانه‌ای نیست و فهمید همه خودی هستند، خطاب کرد به آنها و گفت: تَلَقَّفوها تَلَقُّفَ الکُرَة؛2 مثل توپ، خلافت را به هم پاس بدهید و نگذارید از دست شما خارج بشود. البتّه ابوسفیان آن وقت مسلمان بود، اسلام آورده بود، منتها اسلامِ بعد از فتح یا مشرف به فتح؛ اسلامِ دوران غربت نبود، اسلامِ بعد از قدرت اسلام بود، نه اسلامِ زمان ضعف. خب، این جریان در زمان امام حسن مجتبیٰ (علیه الصّلاة و السّلام) به اوج قدرت خود رسید؛ و همان جریانی بود که به شکل معاویة‌بن‌ابی‌سفیان در مقابل امام حسن مجتبیٰ ظاهر شد. این جریان، معارضه را شروع کرد و راه را بر حکومت اسلامی یعنی اسلام به شکل حکومت بُرید و قطع کرد و [آن قدر] مشکلات فراهم کرد تا آنجایی که عملاً مانع از پیشروی آن جریان حکومت اسلامی شد.

«7»