دوران خلافت مروانی و سفیانی و عبّاسی دورانی بود که ارزشهای اسلامی از محتوای واقعی خودشان خالی شدند؛ یک صورتهایی باقی ماند؛ محتواها تبدیل شدند به محتواهای جاهلی و شیطانی. آن دستگاهی که انسانها را عاقل، متعبّد، خاضع عنداللّه و متکبّر در مقابل متکبّرین، مؤمن، آزاد و دور از آلایشها میخواست بسازد و تربیت کند که همان دستگاه مدیریّت اسلامی بود و بهترین [شکل] آن در زمان پیغمبر بود تبدیل شد به دستگاهی که انسانها را با تدابیر گوناگون، اهل دنیا و اهل هوا و اهل شهوات و اهل تملّق و اهل دوری از معنویّات و انسانهای بیشخصیّت و انسانهای فاسق و فاسدی میساخت و رشد میداد. در تمام دوران خلافت اموی و عبّاسی متأسّفانه اینجور بود. چیزهایی در کتابهای تاریخ نوشتهاند که [اگر] بخواهیم آنها را بگوییم، خیلی طول میکشد. از زمان خود معاویه هم شروع شد. معاویه معروف است یعنی مورّخین و تاریخنویسها معروفش کردند به اینکه آدمی بوده حلیم و باظرفیّت؛ اجازه میداده که مخالفینش در مقابلش حرف بزنند؛ هر چه میخواهند بگویند. البتّه در یک برههای از زمان و در اوایل همینجورها هم شاید بوده، لکن ابعاد دیگرِ شخصیّت او را در کنار این بُعد کمتر نوشتهاند؛ این را که او چطور وادار میکرد اشخاص را، رؤسا را، وجوه4 را، رجال را به اینکه از عقاید خودشان و ایمان خودشان دست بکشند و در راه مقابلهی با حق حتّی تجهیز بشوند، خیلیها ننوشتند. البتّه چرا، باز هم در تاریخ ثبت است؛ همینهایی که الان ما میدانیم، همینها را هم باز یک عدّهای نوشتهاند. مردمانی که در آن دستگاهها پرورش پیدا میکردند، عادت داده میشدند به اینکه هیچ چیزی را بر خلاف میل و هوای خلیفه بر زبان نیاورند. خب این چه جامعهای است؟ این چه جور انسانی است؟ این چه جور ارادهی الهی و اسلامی در انسانها است که بخواهند مفاسد را اصلاح کنند و از بین ببرند و جامعه را جامعهی الهی درست کنند؟ چنین چیزی ممکن است؟