حاکمیّت و مناسبات حاکم و مردم در این کشور قبل از دوران حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی همواره رابطهی غیر اسلامی بوده، رابطهی سلطان و رعیّت بوده، رابطهی غالب و مغلوب بوده. همهی کسانی که در اینجا آمدند و حکومت کردند، احساس کردند که بر این مردم غلبه پیدا کردند. از این آخریاش که رضاخان و پسرش بودند شما بگیرید و همینطور عقب بروید؛ قاجاریّه احساس کردند که بر این مردم غلبه کردند، فاتح شدند بر این مردم، از اوّل به عنوان فاتح بنای حکومت خودشان را گذاشتند؛ قبل از آنها زندیّه فاتح شدند، قبل از آنها افشاریّه فاتح شدند، قبل از آن صفویها همینطور و همینطور بروید عقب سلسلههای گوناگونی که بودند، کشمکشهایی که داشتند، اینها همه فاتحینی بودند که آمدند با پول، با زور، با قبیلهگری، با وسایل گوناگون، قلدری، پهلوانی هر کس هر چه داشته آمدند بر این مردم فاتح شدند و مردم را به زیر یوغ حکومت خودشان کشیدند؛ لذا همیشه روابطشان با مردم «ما فرمودیم» است. «من به ملّت عرض میکنم» که امام میگفت، مال جمهوری اسلامی بود، مال اسلام بود؛ «من خدمتگزار ملّتم» که رفتارش هم همینجور بود با مردم مالِ امامِ اسلامیِ ما بود؛ وَالّا قبل از او «ما امر میفرماییم»، «ما چنین فرمودیم» بود. رابطه را از این کلمات میشود فهمید؛ رابطه، رابطهی یک حاکمِ فاتحِ غالبِ اختیارداری بود، قَدَرقدرتی بود؛ همچنان که در عناوینشان مینوشتند؛ سلطنت را هم یا با شمشیر به دست آورده یا از پدرانش ارث برده، زیر بار منّت کسی هم نیست؛ لذا «السّلطان بن سلطان» مینوشتند؛ «به کسی مربوط نیست که من پادشاهم؛ من ارث بردهام». مثل کسی که از پدرش یک آفتابهی مسی ارث میبرد، خب مال خودش است، کسی میتواند بگوید آقا [چرا] این آفتابهی مسی را تو داری؟ خب ارث برده. این [شخص] هم سلطنت را ارث برده، مثل همان آفتابهی مسی برایش مِلک شخصی است، هیچ کسی حقّ دخالت در آن را ندارد؛ اینها نکاتی است، به اینها باید توجّه کنید. آن کسی هم که با شمشیر به دست آورده بود، خدا را بنده نبود؛ یا مثل نادرشاه بود یا مثل آغامحمّدخان بود یا مثل خود رضاخان بود که با زور و قدرت حالا این یکی در سایهی شمشیر خودش هم نبود؛ در سایهی شمشیر دولت بریتانیا بود به دست آورده بود.