تمثیل خوبی دارد مولوی؛4 میگوید مثل این آبهایی که خلایق از این آبها استفاده میکنند، خودشان را پاک میکنند، باطراوت میکنند، پاکیزه میکنند، [درست است که] این آب به وجود پاکیزگی میدهد، امّا خودش هم احتیاج به پاکیزه شدن دارد. آن کسی که آن آب را پاکیزه میکند، همان قوّهی فرونهادهی در خلقت الهی است که او را بالا میکشد، تبدیلش میکند به ابر و باران، و آب خالص و پاک و طاهر، دوباره برمیگردد پایین؛ همان آب قبلی است که پاک شده. یک گردونهی تصفیهای و تزکیهای به برکت عروج و علو و تبدیل شدن و استحاله در آن هست. مولوی میگوید هر اهل معرفتی هم اگر این استحالهی گاهگاهی را، این عروج گاهگاهی را نداشته باشد، هر چند که خود، وسیلهی پاکی و طهارت و نزاهت5 و زیبایی و آراستگی دیگران شد، این سرمایهها را خودش بتدریج از دست میدهد. پس اوّل سعی کنیم این پالایش درونی هیچ وقت متوقّف نشود. هر کس هم هستیم، فرق نمیکند؛ من که دارم میگویم، از شما محتاجترم به این پالایش درونی؛ تعارف هم نیست نه اینکه خیال کنید این حرفها تعارف است؛ واقعیّت است؛ بنای بر تعارف نیست؛ حقیقت قضیّه این است همهی ما احتیاج داریم؛ بنده بیشتر از شما هم احتیاج دارم به این پالایش. اگر این پالایش انجام نگیرد، این آبی که یک روز دست میزدی در آن، این دست تمیز میشد، صورت را میشستید، تر و تازه میشد، همین آب تبدیل خواهد شد به چیزی که دیگر شما حاضر نیستید دستتان را در آن بزنید. درست است یا نه؟ آبی که تصفیه نشود، بعد از چندی که دستها، صورتها، بدنها، از آن باطراوت شده، خودش جوری شده که دیگر انسان رغبت نمیکند به آن دست بزند، به آن نزدیک بشود؛ پالایش میخواهد. ما باید خودهایمان از درون پالایش بشویم.