شاید به بعضی از برادرها گفته باشم؛ من در سال ۴۹ دیده بودم در زندان، نظامیای را آوردند که پنج ماه و خردهای یا شش ماه شاید، محکوم شده بود برای پنج پوکهی فشنگ که تحویل نداده بود! رفته بودند مانور و تمرین همین مانورهای کوهستانی که میروند و تیراندازی میکنند وقتی که برگشته بودند که پوکهها را تحویل بدهند، او پنج شش پوکه کم آورده بود. البتّه آن وقت رفته بود دادگاه و محاکمه شده بود و ظاهراً محکوم هم شده بود؛ منتها [چون] اواخر خدمتش بود و خدمتش هم مثل اینکه حسّاس بود، او را نگه داشتند؛ بعد از دو سه سال که خدمتش تمام شد و بازنشسته شد، [وقتی] رفت تسویه حساب بکند، به او ورقه دادند و او را به زندان فرستادند. او باورش هم نمیآمد که این قدر میمانَد در زندان! ما در زندان ارتش بودیم؛ آن وقتها محکومین امنیّتی و سیاسی و مانند اینها را غالباً به زندانهای ارتش میبردند لااقل اوایل کار بنده آنجا بودم این بنده خدا را آوردند. گفتیم چه شده؟ گفت [ماجرا] این است. قبل از این قضیّه، سال ۴۵، ۴۶ هم مشهد زندان بودیم باز هم همین زندان نظامی بود که کسانی را آورده بودند آنجا. یک ستون نظامی که به یک جایی میرفتند، یک تخلّف آئیننامهای کرده بودند و افراد را خلاف آئیننامه با مهمّات در کامیون گذاشته بودند؛ بعد اشکالی پیش آمد و کامیون منفجر شد و چند نفری کشته شدند. فرمانده ستون رفت خانهاش، فرمانده یگان رفت خانهاش، فرمانده تیپ رفت خانهاش آن وقت اطراف مشهد چند تیپ بود، قوچان و چند جای دیگر [همه] رفتند خانهشان، چند نفر از این بیچارههای پاییندست را آوردند زندان که با ما بودند! اینها را یک سال، دو سال محکوم کردند [به زندان]! متأسّفانه بالادستها را رها میکردند، میچسبیدند به پاییندستها؛ مبنا این بود؛ البتّه همینطور که گفتیم، ظلم جزو خواصّ آن نظام بود، نمیتوانست ظلم نکند؛ لذا بالادستها غالباً معاف میشدند، ولی انضباط تا حدود زیادی در آن پاییندستها وجود داشت. [به هر حال] این اصل، اصل درستی است؛ [حتّی اگر] آدمِ فاسدی [به آن عمل] میکند، آدمِ بدی میکند.