یک حرفی را من چند سال قبل از این از یک فرد نظامی سابقهدار و کارآمدی شنیدم، بعد آن را در عملِ فرماندهان نیروهای مسلّح بارها مشاهده کردم و تجربه کردم؛ و آن، این بود که او میگفت و درست هم هست که فرماندهی یک جوهری از رهبری در خودش باید داشته باشد و دارد و بدون آن فرماندهی نیست.1 فرماندهی فقط فرمان دادن نیست که بکن یا نکن؛ فرماندهی یک امر معنوی است، یک نوع رهبری است، یک نوع ادارهی همهجانبه است، یک چیز متّکی به ذهن، احساس، عمل، جسم و روح [است]؛ یک چیز اینجوری است؛ این فرماندهی با سازماندهی صحیح، با سازمان صحیح شکل سازمانی صحیح همان چیزی است که در نیروهای مسلّح موجب کارایی کامل میشود. آن وقت ابزارها به کار میافتد؛ ابزارها اگر کهنه است، نو میشود؛ اگر نو است، نگهداری میشود؛ ابزارها به وجود میآید و ساخته میشود؛ بدون این فرماندهی، بدون این سازماندهی ابزارهای نو هم از کار میافتد؛ ابزارهای کهنه هم زود از رده خارج میشود؛ همانهایی که نو هم هست، به درد نمیخورد؛ کمااینکه نمونهاش را، نظایرش را، هم در برخی از بخشهای تشکیلات نیروی مسلّح خود ما مشاهده کردید شماها بیش از من در جنگ مشاهده کردید؛ یک جاهایی ابزار هم بوده، [امّا] بیفایده و هم در برخی از کشورهای دیگر و بعضی از همین کشورهای خلیج فارس الان مشاهده میکنید؛ ابزارهای مدرن در اختیارشان است، آن چیزی که کسر دارند، ابزار نیست؛ امّا به خاطر کمبود آنچه کمبود واقعی است در یک نیروی مسلّح، وجودشان کالعدم است، مثل صفر است؛ آن چیزی که هست هیچ چیز نیست؛ مجبورند دیگری بیاید از اینها دفاع کند و آنها را در آغوش بگیرد و در بازوی خودش نگه دارد.