بیانات و مکتوبات 1369


جلسات درس را ادامه میدهد؛ استاد را آن‌چنان که حقّ آن استاد بوده گرامی میدارد و مجلس درس او میرود. یک روز در مجلس درس او در اواخر نشسته بود، بعد که درس تمام میشود، مرحوم آخوند ملّاحسینقلی همدانی رو میکند به آمیرزا جواد آقا و میگوید: برو این قلیان را برای من چاق کن و بیاور. بلند میشود و قلیان را بیرون میبرد؛ چطور چنین کاری بکند؟ اعیان، اعیان‌زاده، جلوی جمعیّت، با آن لباسهای فاخر ببینید این‌جور تربیت میکردند انسانهای صالح و بزرگ را میبَرد قلیان را میدهد به نوکرش نوکر داشته که بیرونِ در ایستاده بود، میگوید: این قلیان را چاق کن بیاور؛ او میرود قلیان را درست میکند و می‌آورد میدهد به آمیرزا جواد آقا؛ ایشان وارد مجلس میکنند قلیان را. البتّه این هم کار مهمّی بوده، سنگین بوده، قلیان دست بگیرد بیاورد داخل مجلس. مرحوم آخوند ملّاحسینقلی میگوید که خواستم خودت درست کنی قلیان را، نه اینکه بدهی نوکرت درست کند. این شکستن آن «منِ» متعرّضِ فضولِ موجب شرک انسانی در وجود انسان است. آن منیّت را، خودبزرگ‌بینی را، خودشگفتی را، برای خود ارزش و مقامی در مقابل حق قائل شدن را از بین میبرد. او را وارد جادّه‌ای میکند و به مدارج کمالی او را میرساند که مرحوم آمیرزا جواد آقای ملکی‌تبریزی به آن مقامات رسید که امروز قبر آن بزرگوار، محلّ توجّه اهل باطن و اهل معنا است؛ در زمان حیات که [خودش] قبله‌ی اهل معنا بوده. قدم اوّل، شکستن منِ درونی هر انسانی است که اگر دائم انسان آن را با توجّه، با تذکّر، با موعظه، با ریاضت  همین‌جور ریاضتها  پست نکند و زبون نکند و حقیر نکند، در وجود او رشد خواهد کرد و فرعونی خواهد شد.

«8»