آن قسمتی که عرض کردم، مربوط به بلقیس، ملکهی سبا است؛ وقتی سلیمان اطّلاع پیدا کرد که یک چنین حکومتی و یک چنین پادشاهی هست، پیغام فرستاد: اَلّا تَعلوا عَلَیَّ وَأتونی مُسلِمین؛11 یعنی این قدرت فائقهی الهی، همهی قدرتهای فرعونی و شخصی و شیطانی را از بین میبرد و همه را در مقابل خدای متعال تسلیم میکند. و به پادشاه سبأ که محلّی بوده در یمن یا نزدیک شمال آفریقا؛ اختلاف هست که کجا بوده شهر سبا پیغام میدهد که بایستی تسلیم بشوید در مقابل قدرت سلیمانی. بعد از آنکه هدیهای به خدمت سلیمان میفرستند و سلیمان رد میکند هدیهی آنها را و نشان میدهد که مسئله، مسئلهی مبادلات مالی نیست، معامله نیست، مسئلهی ایمان است و تسلیم در مقابل خدا است، وقتی بلقیس حرکت میکند و میآید وارد منطقهی قدرت سلیمان و مشرِف به قصر سلیمان میشود، سلیمان دستور میدهد که یک قصری، یک ایوانی، یک محلّ مُعْظمی را از جنس شیشه درست کنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختیار سلیمان بود. یَعمَلونَ لَه{ ما یَشاّْءُ مِن مَحاریبَ وَ تَماثیل؛12 قصر باعظمتی یا ایوان باعظمتی از جنس شیشه درست کردند، وقتی که بلقیس خواست وارد آن محوطه بشود، او نگاه کرد، از شفّافیّت این شیشهها خیال کرد اینها آب است و چون ناچار بود که وارد بشود گفته بودند باید وارد بشوی لباسش را بلند کرد که به آب تر نشود. وقتی لباسش را بلند کرد، قالَ اِنَّه{ صَرحٌ مُمَرَّدٌ مِن قَواریر؛ سلیمان به او فرمود: اینها آب نیست، شیشه است؛ نمیخواهد لباست را بلند کنی. اینجا این عظمت سلیمانی که علم و قدرت و عزّت و ثروت و همه چیز را جمع کرده بود و در اختیار سلیمان قرار داده بود، ناگهان غرور بلقیس را شکست، و آن مانع اصلی را از سر راه او برای مسلمان شدن و ایمان آوردن برداشت.