من آن چیزی که احساس میکنم الان واقعاً به صورت یک انتظار برای شعردوستهای این روزگار و شاعردوستها وجود دارد، این است؛ چون بنده، هم شعر را دوست دارم، هم شعرا را دوست دارم؛ یعنی هر کس که شعر خوب میگوید و شاعر است، واقعاً بنده بیاختیار احساس محبّت قلبی نسبت به او میکنم و میخواهم عرض بکنم که من قدر این نعمت را در وجود شماها میدانم. خب به همین نسبت، یک انتظار هست؛ یکی اینکه ما باید ببینیم الان این دورهی از زندگی ملّت ما و تاریخ ما چه میطلبد؛ واقعاً این یک مسئلهای است. نمیشود به شاعر هم گفت شما فقط همین را بگو؛ نه، خب شاعر تابع احساساتش است، تابع عواطف و درک عقلانی خودش است، تابع مسائلی است که در سر راه زندگی او پیش میآید؛ امّا در کنار آنها میشود این را به شاعر گفت که این را هم محاسبه کن؛ یعنی ببین که واقعاً امروز از شما چه توقّع میرود. این چیز بدی نیست که آدم ببیند چه چیزی از او توقّع میرود؛ چون توقّع، توقّع یک ملّت است؛ شاعر که نمیتواند بگوید من از ملّتم جدایم و به ملّتم اعتنا نمیکنم. کسی که بگوید من با ملّت نیستم، اصلاً ارزش ندارد؛ یعنی واقعاً در مقیاس و معیار تاریخ، کسی که پشت کند به مردم و به ملّت و به آن انتظارِ درست زمانش، یک انسان بیارزشی است؛ ولو حالا چند روزی هم یک جلوهای داشته باشد امّا جرقّهای است. خب، واقعاً این یک چیز مهمّی است که آدم ببیند الان حیات اجتماعیِ این ملّت از او چه میطلبد. این چیز خیلی بااهمّیّتی است؛ باید دنبال آن برود.