بیانات و مکتوبات 1369


نکته‌ی سوّم هم تکرار آن حرفهایی است که به ایشان زدم؛ فراموش نکنید مسئله‌ی فرهنگی خیلی مسئله‌ی مهمّی است؛ همه‌ی این کارها یک طرف، فرهنگ یک طرف. میدانم خیلی حرفها در سینه‌تان هست، بگذارید ان‌شاءاللّه جلسه‌ی بعد بگویید. ببینید، اگر چنانچه ما به یک نفری یک کمکی بکنیم، امّا همین‌طور که داریم به او کمکی میکنیم، بگوییم بگیر زهرِ مار کن، این دوست میشود با ما یا دشمن میشود؟ حالا ممکن است اوّل بگوید خیلی ممنون آقا، نوکرت هم هستم؛ امّا در دلش میگوید مرده‌شوی شکلت را ببرند، خودت زهرِ مار کن. یعنی یک وقت این[جور] است، یک وقت هست که میروید میگویید قربانت بروم، من که نتوانستم به تو خدمتی بکنم، شرمنده‌ی تو هستم، چه کار کنم، ان‌شاءاللّه خدا به هر دویمان کمک کند؛ میروید. این با شما دوست میشود یا دشمن میشود؟ زبان این [است]؛ من نمیگویم شما زبانی کار کنید، نه، باید عملی کار کنید، بنیاد باید عملی کار کند، امّا کار فرهنگی را این‌جوری تشبیه کنید. مثلاً فرض کنید اگر ما در کردستان آن قدری که الان کار عمرانی و کار نظامی شده است حالا شما هم خیلی‌تان سپاهی هستید، این حرفها را میدانید دیگر یک ثلث آن کار فرهنگی کرده بودید در کنار این کارها، نتیجه [چیز دیگری بود]. آن کار اقتصادی ما و کار مادّی ما، جسمی است که روح آن و جان آن چیست؟ کار فرهنگی است؛ اگر آن را غلط انجام دادیم، مثل این است که یک جسمی داریم با روح بد؛ یک انسانی را تولید کردیم، بزرگ کردیم با روح و مغز شیطانی؛ چه فایده‌ای دارد؟ البتّه جانبازها خودشان خیلی خوبند؛ یعنی آنها کسانی‌اند که زودتر از ماها رفتند میدان جنگ یکی‌اش خود شما12 و خودشان را، جسمشان، سلامتشان را دادند؛ اینها که بهتر از ما هستند؛ در اینکه شکّی نیست، امّا غافل نباید بود از اینکه در بین اینها کسانی هستند که بتدریج ساقط میشوند؛ میدانید، هر کسی که شارژ نشود، بتدریج خالی میشود. ان‌شاءاللّه که خداوند به همه‌ی ماها توفیق بدهد.

«11»