ما باید برای این یک فکر اساسی بکنیم؛ تا حالا هم هیچ فکر نشده؛ من چون دو سه سال است در این فکرم، با چند نفر هم صحبت کردهام، منتها این کار شما است، حالا مسئول آن شما هستید. مسئولین قبلی متأسّفانه به این قضیّه هیچ نرسیدهاند؛ من هم گفتهام به اینها؛ امّا شما برسید به این قضیّه. راه آن، این است: ما احتیاج داریم به ده رُمان حالا من میگویم ده تا، یک رقم است ده تا، ممکن است بکنید بیست تا، ممکن است بکنید پانزده تا یا هشت تا ما [حدّاقل] ده رُمان لازم داریم؛ رُمان هم باید باشد کتاب موعظه و نصیحت و مانند اینها به درد نمیخورد؛ باید رُمان هنری خوب باشد که در اینها نویسندهها از دیدگاههای مختلف جمیع واردات ذهنی یک جانباز را احساس کنند و به یک نحوی ترمیم کنند در این کتاب؛ داستان بگویند. راه آن هم این است: شما چند نفر از این نویسندگان خوب را ببینید، اگر پولکی نیستند، بیپول؛ اگر پولکی هستند، با صدها هزار و میلیونها پول، لباس سفید تن اینها کنید، سه ماه بیاوریدشان در این آسایشگاه؛ اصلاً هم نفهمند که این کیست. من به یکی از این نویسندهها گفتم این کار را بکن؛ متأسّفانه او نتوانست بکند؛ هستند بچّههای خوبی که آمادهی این کارها هستند. بیاید اینجا، با این جوان، با آن معلول، با آن جانباز حرف بزنند، دردِدلهای اینها را بفهمند؛ بعد از مجموع آنچه احساس میکند، یک اثر هنری بیافریند. این برنامه یک برنامهی پنجساله [است]؛ در ظرف پنج سال شما اگر این کار را بکنید، وظیفهتان را انجام دادهاید به نظر من. ارزش این از چاپ دهها کتاب از این کتابهایی که تا حالا بنیاد چاپ کرده [مثلاً] چاپ چندمِ سیاستنامهی خواجهنظامالملک و فلان بیشتر خواهد بود.