همین خوارجی که این ایّام، اسمشان را زیاد شنیدید، بعضی آنچنان عبادت میکردند و آیات قرآن و نماز را با حال میخواندند که حتّی اصحاب امیرالمؤمنین را تحت تأثیر قرار میدادند! در همان ایّام جنگ [نهروان] یکی از یاران امیرالمؤمنین عبور میکرد؛ دید یکی از اینها دارد نصفهشب عبادت میکند و با صدای خوشی دارد این آیات را میخواند: اَمَّن هُوَ قانِتٌ ءاناّْءَ الَّیل؛10 منقلب شد؛ آمد پیش امیرالمؤمنین. حتّی انسانهای هوشمند و زیرک و آگاه هم اصحاب نزدیک امیرالمؤمنین غالباً اینجوری بودند اشتباه میکردند و خواص را حتّی متزلزل میکرد. بیخود نیست که امیرالمؤمنین فرمود که هیچ کس نمیتوانست این کاری را که من کردم [بکند] و این فتنه را بخواباند؛11 این واقعاً شمشیر علی و آگاهی علی و آن ایمان علی به خودش و راه خودش را میخواست. امیرالمؤمنین فرمود طبق این نقلی که شده است که فردا به تو خواهم گفت. فردا وقتی که جنگ تمام شد و کمتر از ده نفر از مجموعهی خوارج زنده ماندند و بقیّه در جنگ کشته شدند آنهایی که مانده بودند و پناهنده به امیرالمؤمنین نشدند حضرت راه افتاد بین این کشتهها تا وسیلهای برای عبرت و موعظهی یاران و اصحاب خودش [باشد]؛ با بعضی از اینها به مناسبتی حرف میزد. رسید به یکی از این کشتهها که دَمَر افتاده بود؛ حضرت گفت این را برگردانید؛ برگرداندند. شاید فرمود بنشانید؛ نشاندند. بعد به همین کسی که از یاران نزدیکش بود، فرمود میشناسی این را؟ گفت: نه، یا امیرالمؤمنین! فرمود این همان کسی است که دیشب، داشت آن آیات را میخواند و دل تو را ربوده بود؛ این، همان است!12