ما وقتی میخواستیم وارد سالن مهمانی بشویم، منظرهای من دیدم در هنگام ورود؛ [کنار] درِ بزرگی که این سالن را وصل میکرد به سالن پذیرایی، دو نفر ایستاده بودند، درست مثل غلامهای افسانهای در دربار سلاطین، که آن [حاکم] پرتغالی همینجور زندگی میکرده. دو غلام سیاه؛ حالا این دو نفر سیاه بودند امّا دیگر غلام نبودند چون خود حاکم هم از همان گروه بود امّا دو نفر غلامگونه، دو مأمور با لباسهای مشخّصی دو طرف این در ایستادهاند و جوری باید اینها عمل کنند که وقتی سلطان یعنی همین رهبر انقلابی با مهمانش که بنده بودم میرسیم در مقابل این در، این دو لَتِ7 در به طور برابر طاقباز باز شده باشد و اینها در حال تعظیم باشند؛ و همین کار را هم کردند. بنده لبخند میزدم، نگاه میکردم، او هم مثل همان حاکم پرتغالی، با همان ژستها، وارد سالن مهمانی شدیم. این کشورهای انقلابی همه جا همینجور است. مسافرتهایی که بنده کردم به خارج از کشور غالباً به همین کشورهایی بوده که بهاصطلاح در آنجاها انقلابی اتّفاق افتاده؛ مثلاً لیبی، الجزایر، موزامبیک، زیمبابوه، چین، کرهی شمالی؛ این جاهایی که ماها رفتیم، غالباً از این قبیل کشورهایی بوده که در اینها انقلاب شده. این رجال انقلابی و رهبران این انقلابها را ما با زندگیهایشان، با تفکّرشان، با رابطهشان با مردم از نزدیک دیدیم و لمس کردیم؛ هیچ کدام از اینها مصداقی برای آن مفهومی که ما در ذهنمان هست از یک انقلاب مردمی و حکومت مردمی، نیست؛ هیچ کدام. لذا وقتی هم میمیرند تشییع جنازهشان همان تشییع جنازهای است که برای سلاطین انجام میگیرد، و نه چیزی بیشتر؛ از مردم خبری نیست. در هیچ قضیّهای از قضایای این کشورها مردم نقشی ندارند، حضور ندارند؛ چون در انقلابشان مردم نقش نداشتند و حضور نداشتند؛ کودتایی شده، حزبی سرِ کار آمده، قدرت را به دست گرفته، رقبایش را از بین برده، نابود کرده، گاهی [هم] با هم سالها رقابت کردند، جنگ قدرت کردند.