من همین مطلب را سال ۶۴ که از این حرفها آن روز هیچ خبری در دنیا نبود به یکی از این سیاستمدارهای آفریقا همان وقت گفتم؛12 یک آقای خیلی عاقل و واردی در آفریقا هست به نام موگابه که از سیاستمدارهای خیلی پخته است و با ایران و با انقلاب هم روابطش خیلی خوب است؛ خودش و کشورش زیمبابوه همیشه با انقلاب همراه بودند؛ شخص او و این گروه که من دیدم، خیلی آدمهای عاقلیاند و خیلی فرق دارند با دیگر کشورهایی که ما آنجاها دیدیم. من با او صحبت میکردم و همین مطلب را گفتم. آن وقت راجع به آفریقای جنوبی صحبت میکردیم که این را من گفتم؛ گفتم تجربهی ما یک تجربهی استثنائی است و به اعتقاد من آفریقای جنوبی هم جز این راهی ندارد؛ باید مردم بریزند در خیابانها و نترسند تا فضا را تنگ کنند بر گروه حاکم و بر آنها فشار قهری وارد بیاید؛ یعنی وقتی که همهی محکومٌعلیهم آمدند در مقابل عدّهی کم حکّام و بر خلاف میل آنها قرار گرفتند، نه در ادارهشان رفتند، نه در دکّانشان رفتند، نه در محلّ کارشان و کارگاهشان رفتند، و آمدند در خیابانها، آن حاکم دیگر هیچ کار نمیتواند بکند؛ یا باید فرار کند برود، یا باید خودکشی کند، یا باید تسلیم بشود، یا باید توبه کند؛ اینجوری است. او در یک بحث غیر سیاسی، غیر دیپلماسی بحث، مثل این بحثهای عادّی دیپلماسی نبود که هر چه طرف میگوید، آن طرف هم میگوید بله، درست است، و باز حرف خودش را میزند در یک مذاکرهی دوستانهی دونفره و طرفینی، کاملاً تصدیق کرد، گفت من صد درصد قبول دارم این حرف را و تجربهی انقلاب شما تجربهی موفّقی است؛ منتها آفریقای جنوبی نمیتواند اینجوری عمل بکند؛ علّت آن، این است که شماها مذهب داشتید، ایمان به دین داشتید، یک رهبر مذهبی هم پیدا شد که با شجاعت و قدرت از این عامل ایمان مردم استفاده کرد، این حرکت [انجام] شد؛ در آفریقای جنوبی جای این خالی است. حرف بسیار درستی هم بود. گفت آنجا مردم اعتقاد آنچنانی ندارند، عامل ایمان در آنها وجود ندارد؛ آن جور رهبری هم مثل رهبر شما پیدا نمیکنند؛ که حرف کاملاً درست بود.