آن روزی که استکبار ماجرای سلمان رشدی4 را عَلَم کرد، برای همین عَلَم کرد که شاید بتواند از راه آن موجود حقیر سیهروز و سیهروی و کتاب شیطانی او، روحیهی مسلمانها را لااقل در یک بخشی از دنیا لطمه بزند. با دشنام، با بدگویی در این کتاب، شاید بتوانند مسلمانها را یک قدری تضیعف کنند؛ [امّا] همین عمل، وبال جانشان شد. عکسالعمل امام در مقابل این توطئه آنچنان قاطع و کوبنده بود که همهی آنها را غافلگیر کرد. آنها خواستند با نشر آن کتاب و بزرگ کردن آن کتاب [روحیهی مسلمانها را تضعیف کنند]. شاید شماها ندانید؛ یکی دو ماه بود که این کتاب در مطبوعات دنیای غرب مخصوصاً مجلّات آمریکایی که بنده دیده بودم و میآوردند برای من، آنچنان تبلیغ میشد که هر کسی نگاه میکرد، میفهمید که این یک توطئه است. یک کتاب هر چه هم خوب باشد، [اینکه] این قدر آن را بزرگ کنند، در مجلّات بنویسند، راجع به آن رپرتاژ5 بنویسند، از فروش آن بگویند، از ناشر آن بگویند، از مطالب آن بگویند، خلاصه کنند، عکس بگیرند، هر کسی میفهمید عادی نیست؛ با جنجال، این کتاب را وسط انداختند، شاید بتوانند با این کتاب روحیهی مسلمانها را تضعیف کنند؛ از روی کتاب فیلم بگیرند، اینجا و آنجا پخش کنند، فلان کنند، همه به مسلمانها بخندند؛ مسلمانها هم در این ماجرا تضعیف بشوند، روحیهشان بشکند.