شما ببینید ما در دوران حاکمیّت امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) صحابه و بزرگان اسلام دو جور داریم: بعضیها کسانی بودند که تا دیدند امیرالمؤمنین آمد سرِ کار، حق را شناختند و آمدند با تمام وجود در خدمت قرار گرفتند؛ بعضی البتّه به آن شدّت نبود، امّا باز هم بودند. یک عدّهای حالا اینجا شک کردند؛ از رحلت پیغمبر ۲۳ سال گذشته، در طول این ۲۳ سال در هیچ چیز شک نکردند، حالا که امیرالمؤمنین آمد سرِ کار، اینها شک کردند! بعضیها گفتند: اِنّا قَد شَکَکنا فی هذَا القِتال.18 امیرالمؤمنین با اینها برخورد قاطع کرد. در مسجد مدینه بعد از بیعت با امیرالمؤمنین چند نفر که متخلّفین از بیعت بودند، امیرالمؤمنین گفت اینها را یکییکی آوردند؛ [فرمود:] شما چرا بیعت نکردی؟ گفت، آقا من منتظرم بقیّه بیعت کنند، بعد من بیعت میکنم؛ خیلی خب برو؛ دیگری، دیگری. در بین این بزرگوارانی که بیعت نکرده بودند، عبداللّهبنعمر بود. ایشان را آوردند مسجد؛ امیرالمؤمنین پرسید: شما چرا بیعت نکردی؟ یک خرده به هم دستی مالید و تأمّلی [کرد] و گفت: خب، حالا بله! مالک اشتر که آنجا ایستاده بود، گفت: یا امیرالمؤمنین! شما اجازه بدهید من سر این یکی را که پسر خلیفهی اسبق هم هست از تن جدا کنم تا دیگران حساب کار خودشان را بکنند؛ بفهمند نخیر، مسئله، مسئلهی قاطعیّت است. امیرالمؤمنین خندیدند و فرمودند: نه، این از جوانیهایش هم خوشاخلاق نبود، حالا هم که پیر شده، اخلاقش خراب است؛ ولش کنید برود. این جمله را مالک اشتر آن روز به امیرالمؤمنین عرض کرد که منظورم این بود و گفت: یا امیرالمؤمنین! اینها نمیدانند که تو هم شمشیر و تازیانه داری؛ خیال میکنند که تو شمشیر و تازیانه نداری، بگذار من این را مجازات کنم تا بفهمند تو هم شمشیر و تازیانه داری. این اشتباه است که کسی خیال کند نظام اسلامی شمشیر و تازیانه ندارد و برخورد نمیکند؛ چرا، بیملاحظهتر [هم] برخورد میکند، چون برای خدا است. کاری که برای خدا است، در آن ملاحظه نیست. خب، آن کسانی که مقابله میکنند اینجور؛ آن کسانی که مقابله نمیکنند امّا در خدمت هم نیستند، اینها هم انصافاً باید تجدید نظر کنند؛ باید قدر بدانند این نظام اسلامی را. کِی در طول این قرون متمادیه، اسلام مثل امروز مبنای حاکمیّت قرار گرفته و این قدر در دنیا عزّت پیدا کرده؟ باید مغتنم بشمرند.